نا کارآمدی مدیران و ارتباط نداشتن با دانش آموزان(قسمت سوم)

نا کارآمدی مدیران و ارتباط با دانش آموزان:

 

موفقیت در هر جمعی مستلزم این است که آن محیط را خوب بشناسیم  و از نظرات و  دیدگاههای افراد  آن محیط شناخت کافی داشته باشیم. بدون ارتباط با افراد این شناخت بدست نمی آید. چنین وضعیتی در محیط های مدرسه خصوصا در مدارس متوسطه اهمیت دو چندان دارد. چون ما در محیط های مدرسه آینده یک ملت را رقم می زنیم. برای همین ما باید ضمن داشتن وجدان کاری از مسئولیت پذیری بالایی نیز بر خور دار باشیم. در پی چنین توضیحاتی است که مسئولیت سنگین مدیران در شناخت و ارتباط با دانش آموزان مشخص می شود.  حقیقت این است که بدون ارتباط با دانش آموزان و بدون آگاهی از نظرات دیدگاهها و  نگرشهای آنان از آنچه که در مدرسه می گذرد و یا باید بگذرد. امکان یک مدیریت خوب در مدرسه وجود ندارد.

در همین راستاست که مدیر مدرسه باید جلسات انجمن و اولیا را فعال کند تا بتواند با آگاهی از آنچه که مسائل از دریچه آنان نگریسته می شود، مدیریت کارآمدی را اعمال کند. ارتباط با اولیا دانش آموزان در واقع نوعی ارتباط با دانش آموزان است چون قسمتی از برداشتهای دانش آموزان در اولیا آنها تجلی پیدا کرده است. علاوه بر این ما بر فرزندان آنها  مدیریت می کنیم. و آنها برای ما مهم هستند.که بدانیم چه دیدگاهی در مورد مسائل مختلف مدرسه دارند و انتظارات آنها چگونه است. و چگونه می توانیم با همکاری آنها دانش آموزان را برای رسیدن به اهداف آموزشی و تربیتی سوق دهیم. اما بسیاری از مدیران ما به انجمن و اولیا اعتقاد کمتری دارند. و یا اگر اعتقاد دارند در این زمینه کم کاری می کنند. شاید هم مهارت لازم را برای کار کردن ندارند.

ارتباط با اولیا دانش آموزان و فعال سازی جلسات انجمن و اولیا یک واقعیت است نه قول برخی فرمالیته است و نه در صورت لزوم، فقط به درد برخی کارهای خدماتی می خورند.

آیا به نظر شما اگر ما از دیدگاهها و نگرشها و انتظارات دانش آموزان و اولیا آنها آگاهی داشته باشیم و بتوانیم از آنها در ادراه مدرسه کمک بگیریم خوب می توانیم مدیریت کنیم یا نه خود به تنهائی همه چیز را به عهده بگیریم و همه چیز را از دریچه خود بنگریم. و به جای چند دست، تنها یک دست داشته باشیم. به جای ارزش گذاری، توجهی به آنها نکنیم. به جای بسیج نیروها، تنها خود باشیم؟

مدیر از چه راههایی می تواند با دانش آموزان ارتباط داشته باشد.

راههای ارتباط مدیر با دانش آموزان:

1- سخنرانی در سر صف .

2- سخنرانی در سر کلاس.

3- فعال کردن صندوق ارتباط با مدیر مدرسه.

4- برگزاری جلسات شورای دانش آموزی.

5- ارتباط های موردی و خصوصی.

6- بر گذاری جلسات انجمن و اولیا.

7- ارتباط با اولیای دانش آموزان در جلسات آموزش خانواده.

عواقب ناشی از عدم ارتباط مدیر با دانش آموزان:

1- عدم آشنائی مدیر با نظرات و دیدگاههای دانش آموزان در مورد مسائل مدرسه.

2- عدم آشنائی مدیر با مشکلات دانش آموزان.

3- عدم آشنائی دانش آموزان با دیدگاهها و انتظارات مدیریت مدرسه.

4- تضعیف یا نبود حس همکاری دانش آموزان در رابطه با مسائل مربوط به مدرسه.

5- بروز این اعتقاد که دانش آموزان مدیر مدرسه را بی لیاقت، بی خیال، زور گو و بی عرضه می دانند.

6- عدم ارزش گذاری روی دانش آموزان و حکومت بر کسانیکه ما به آنها اهمیت نمی دهیم.

7- عدم شناخت بسیاری از مشکلات که از دید ما پنهان است.

 

ناکارآمدی مدیران و جلسات مدرسه(قسمت دوم)

ناکارآمدی مدیران و جلسات مدرسه:

در مدرسه جهت رسیدن به اهداف مختلف جلسات متعددی پیش بینی شده است. مثل جلسه شورای معلمین، جلسه شورای مدرسه، جلسه انجمن و اولیا و مربیان، جلسه شورای بهداشت، جلسه شورای دانش آموزی و غیره.

 اما چند درصد مدیران پایبند چنین جلساتی هستند. چند درصد آنها به اهداف راهبردی این چنین جلسات اعتقاد دارند و چند درصد آنها مهارت استفاده از این جلسات را می دانند؟

به چه علت برخی از مدیران نسبت به برگزاری جلسات در مدرسه علاقه نشان ندهند :

از مهمترین دلایل عبارتند از:

1- اعتقاد به بی فایده بودن جلسات : گروهی از مدیران اعتقاد دارند این جلسات فایده عملی کمتری دارند ویا اصلا هیچ فایده ای ندارند..و این مسئله را به تجربه در یافته اند که جلسات ضمن زمان بر بودن و داشتن هزینه هایی نتایج مطلوبی را به دنبال ندارد.

اما سئوال این است که  چرا چنین برداشتی از جلسات بوجود آمده  چرا جلسات آنها نتایج روشن و موثری را به همراه ندارد؟

علتش آن است که این مدیران توانائی این را ندارند که بتوانند از جلسات استفاده کنند. در واقع در نتیجه گیری از جلسات مهارت ندارند و برای همین این گونه قضاوت میکنند که جلسات بی فایده است.در واقع این هم نوعی ناکار آمدی مدیر را نشان میدهد.نه بی فایده بودن جلسات را.

2- ساده انگاری اجتماع مدرسه بجای داشتن فکر سیستماتیک:

همه ی ما میدانیم که مدرسه یک اجتماع پیچیده است و در نتیجه بدون استفاده از عقل جمعی و انسجام نیروها و داشتن برنامه ریزی امکان ندارد کار کرد در واقع این مدیران نمی توانند و یا در شرایطی نیستند که آنقدر به امور مدرسه نفوذ کنند که پیچیدگی آنرا درک کنند. در نتیجه یک دید ساده دارند و فکر می کنند که خود و معاونین می توانند بخوبی مدرسه را اداره کنند. و ظاهرا معلمین هم بنابر وظیفه خود امر تدریس را انجام می دهند. پس مشکلی نیست.

3- تنبلی و بی حوصلگی: هم یکی از عوامل عدم برگزاری جلسات است که برخی از مدیران به علت زمان بر بودن و سختی برگزاری جلسات از آن طفره میروند.

این سه دلیل مهم ویا لااقل یکی از آنها موجب بی اعتقادی ویا کوتاهی مدیران در برگزاری جلسات می شود. جلساتی که می تواند ما را هر چه بیشتر به اهدافمان نزدیک سازد.

 

عواقب ناشی از عدم اعتقاد مدیران به برگزاری جلسات :

1- بهم خوردن انسجام عملکرد.

2- عدم استفاده از تدبیر و عقل جمعی.

3- عدم وقوف به تعدد مشکلات در مدرسه.

4- عدم ارزش گذاری بر کارکنان مدرسه.

5- بروز خود راًیی  و یک جانبه نگری در مدرسه.

6- عدم استفاده از توانائیهای افراد.

7- تضعیف احساس مسئولیت در افراد.

8- از دست دادن گستره دید و درک مدیر از محیط.

9- ساده انگاری اجتماع مدرسه بجای پیچیدگی آن.

10- تضعیف حس همکاری معلمین با مدیر مدرسه.

مدیران ناکار آمد(قسمت اول)

مدیران ناکار آمد

به خوبی ما میدانیم که مدیران کار آمد در سرنوشت یک مدرسه چقدر می توانند نقش داشته باشند . یک مدرسه با حضور یک مدیر با لیاقت می تواند در بسیاری از امور سر و سامان پیدا کند. و مشکلات مدرسه با وجود چنین مدیری شناسائی و حل خواهد شد.

مدیر نه تنها باید سواد مدیریت را داشته باشد بلکه استعداد آن را هم داشته باشد. تنها  تجربه در معاونت و داشتن حداقل مدرک لیسانس کافی نیست. همچنین دلیل تحقیقی وجود ندارد که متاهل ها بهتر از مجرّد ها  مدیریت می کنند (  همچنان که شورای عالی آموزش و پرورش به تصویب رسانده است که از شرایط مدیر شدن متاهل بودن است ).

شواهد و تجارب نشان می دهد که در مدارس افراد با استعداد و توانا و با هوش و خلاق کمتر مدیر می شوند و این افراد توانمند با اینکه در مدارس وجود دارند اما به علل مختلف مورد شناسایی واقع نمی شوند و ما نمی توانیم از وجود آنان استفاده کنیم. در نتیجه اکثر مدیریت ها به دست افرادی سپرده می شود که نقاط ضعف فراوانی دارند.

به نظر نویسنده انتخاب مدیر با قواعد ی که آموزش و پرورش  در نظر گرفته است اشکالات فراوانی دارد. چون بسیاری از نیروهای مستعد و با هوش که می توانند تحولی اساسی در مدارس ایجاد کنند خارج از چهار چوبهای تعریف شده هستند. در پی چنین توضیحاتی است که مسئولین مربوطه باید در  این زمینه چاره اندیشی  کنند و یکبار دیگر باید این را بدانیم که ما مسئولیت سنگینی را در جامعه به عهده داریم. و هیچ نهادی مثل آموزش و پرورش تاثیر بنیادین در سرنوشت انسانها ندارد.

امروزه در علم مدیریت و شناسایی افراد با استعداد های مدیریتی، تحول زیادی در جهان صورت گرفته است. اما گویا ما از آنها غافل هستیم.

ناکارآمدی بسیاری از مدیران باعث شده است که برخی از برنامه های آموزش و پرورش در مدارس یا اجرا نشده یا اهمیت زیادی به آنها داده نمی شود و همچنین در برخی مدارس هم برنامه های مهم و ضروری کلا راکد مانده است. که ما بخشی از این برنامه های مهم و ضروری را در این جا آورده ایم امیدواریم که مورد استفاده شما قرار بگیرد .

آموزش خانواده - طلاق(قسمت چهارم)

طـــــلاق

هر انسانی با هزاران آرزو و امید ازدواج می کند. و ای بسا در دوران مجردی در کنار همسر آینده خود  دنیایی را برای خود ترسیم می کند. دنیایی که سر شار از عشق امید و انگیزه است. همان نیرویی که حیات او را معنی می بخشد. و محرک او برای امید به زندگی است. اما بعد از ازدواج شرایط جدیدی پیش می آید و مسائل پیچیده ای ما را به چالش می کشد. مسائلی چون گذشت، سکوت،صبر یا انتقام، فریاد ، بی صبری و جدایی.

افراد زیادی معتقد هستند که باید قبل از ازدواج دختر و پسر با هم در ارتباط باشند و  به هم علاقه مند شوند. و بالاتر از آن عاشق همدیگر شوند. چون فکر می کنند که چنین ازدواجی می تواند معنی واقعی داشته باشد. و به زندگی گرمی میبخشد. چنین تفکری بیشتر تکیه بر دختر و پسر است. نه توجه نخست به اصالت خانوادگی و نه سطح سواد و فرهنگ و نه هم عقیده بودن.  همین که آنها(دختر و پسر) به هم علاقه مند شدند و همدیگر را پسندیدند کار تمام است. و سایر مسائل قابل حل است.

در مقابل گروهی نیز هستند که معتقدند دختر و پسر نباید فبل ازدواج با هم در ارتباط باشند و رابطه عشق و عاشقی داشته باشند.(نظر اسلام هم هین است). بلکه عشق و علاقه بعد از ازدواج حاصل می شود.این دیدگاه تکیه بر اصالت خانوادگی و هم کفو بودن (عقیده و ایمان،سواد،فرهنگ) دارد. در این دیدگاه دختر و پسر نباید بر اساس احساسات و تمایلات خود دلباخته کسی شوند که هم با فرهنگ خانواده طرف فاصله زیادی دارند و هم، هم کفو نیستند. این نظر که اصل دوست داشتن دختر و پسر قبل از ازدواج است مورد توجه بسیاری از افراد خصوصاً جوانهاست. اما این مسئله می تواند آسیب پذیری افراد را بیشتر کند. چون اولاً بیشتر دوست داشتن های افراد واقعی نیست  و آنچه ما به عنوان عشق نام می بریم با عشق واقعی فاصله زیادی دارد. و بیشتر توجه به خود است تا توجه به دیگری. در عشق واقعی انسان دیگری را می بیند نه خود را. و نه رسیدن به امیال و خواهش های نفسانی و نه هدفی دیگر. دوماً با گذشت زمان و تغییر شرایط ،انسان خیلی زود ماهیت واقعی خود را به دیگران نشان میدهد. این زمانی است که افراد از دنیای مبهم تمایلات بیرون می آیند. و قادر می شوند که عیوب فرد مقابل را ببینند. آن موقع است که افراد به اشتباه خود واقف می شوند. و تازه می فهمند که دنیای احساسات و ناشیگری ها اجازه نداده است که عیوب طرف مقابل را ببیند.حالا هم باید تاوان آنرا  پرداخت کنند و شاید مجبور شوند که طلاق بگیرند.  بسیاری از ازدواج هایی که به ظاهر با عشق شروع شد اما منجر به طلاق شد .و چه دختر و پسر هایی که مدتها با هم بودند اما بعد از ازدواج نتوانستند همدیگر را تحمل کنند و از هم جدا شدند. این هشداری است به ما که ازدواج خود را بر اساس صرفاً جذابیت های ظاهری و علاقه های به ظاهر عاشقانه در خطر قرار ندهیم و این را بدانیم که یکبار عمر می کنیم. در این رابطه بهتر است به خانواده و سطح فرهنگ و سواد و تناسب سنی توجه کنیم.

متاسفانه تحقیقات نشان می دهد که آمار طلاق طی سالها ی اخیر در کشور ما افزایش چشمگیری داشته است.به طوری که منابع رسمی اعلام می کنند که 25در صد ازدواج های تهرانی ها به طلاق منجر می شود. این در حالی است که این آمار در شهرستانها به 1/14درصد می رسد.همچنین 85درصد موارد در خواست طلاق نیز از سوی زنان ارائه شده است. گفته می شود که در شش ماهه ی اول سال 84 آمار طلاق رشد چشمگیری داشته است که این افزایش در کلان شهرهای بزرگ نظیر تهران معادل 30درصدد نشان می دهد. این در حالی است که در شش ماهه نخست سال جاری آمار ازدواج تنها 4درصد افزایش پیدا کرده است.آمار طبقاتی اجتماعی هم کمیت های مختلفی را در رابطه طلاق را نشان می دهد که معلمین 4درصد و کارمندان با 10درصد کمترین طلاق را در کشور دارند. و همچنین بررسیها نشان می دهد که علیرغم اینکه آمار طلاق شهر و روستا در مقایسه باهم اختلاف زیادی در سالهای گذشته نشان میدادند اما در سالهای اخیر به هم نزدیک تر شده، و آمار طلاق در روستاها افزایش پیدا کرده است.

برای اطلاعات بیشتر به منابع زیر مراجعه شود.

http://www.deedgah.org/gunagoon/gunagoon019.htm

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=284927

http://www.niksalehi.com/public/archives/000290.php

آموزش خانواده -مدیریت در خانواده(قسمت سوم)

انواع مدیریت در خانواده :

1- مدیریت مستبدانه و یا دیکتاتوری: ویژگیها ی این خانواده عبارتند ار:

  • استفاده از تنبیه به عنوان روش تربیت.
  • تنها فرد مستبد استقلال دارد.
  • فقط او قدرت تصمیم گیری دارد.
  • در خانواده ترس و وحشت و اضطراب حاکم است.
  • در این خانواده فرزندان ظاهرا حالت تسلیم و اطاعت دارند.
  • دلیل و چرایی در این خانواده وجود ندارد.
  • فرد مستبد می خواهد به همه چیز دخالت کند. و انتظار دارد که در همه زمینه ها اعضای خانواده از او دستور بگیرند.
  • مشورت در این خانواده نیست. و دیگران به حساب نمی آیند.

2- مدیریت آزادی مطلق یا خود مختاری: منظور از مدیریت آزادی مطلق  این است که هر کس در کار دیگری دخالتی ندارد و هر فرد درخانه مطابق میل خود رفتار می کند. والدین هم فرزندان را به حال خود رها کرده اند.

 ویژگیهای اصلی این خانواده عبارتند از :

·        بی نظمی و هرج و مرج در خانواده .

·        احساس مسئولیت نداشتن نسبت به دیگران.

·        مدیریت در خانواده دچار آسیب شده است.

·        هر فرد بر اساس تمایلات خود رفتار می کند.

·        محبت، صمیمیت و احساس مسئولیت در خانواده جای خود را به بی نظمی و  بی بند و باری و خود کامگی داده است.

·        بیشترین انحرافات دختران و پسران در چنین خانواده هایی می باشد.

3- مدیریت آزاد منشانه: از روشهای مناسب و مطلوب مدیریت در خانواده است. ویژگیهای این خانواده عبارتند از:

·        در این خانواده بین اعضا مشورت صورت می گیرد. و آنها حرفهای همدیگر ار می شنوند. و تصمیمات مشترک می گیرند.

·        بر این خانواده حق سالاری حاکم است. و هر کس به اندازه خو د در اداره خانواده مشارکت می کند.

·        زن و شوهر همدیگر را دوست دارند. و برای هم ارزش قائل هستند.

·        بین اعضای خانواده احترام متقابل وجود دارد.

·        با اینکه در چنین خانواده ای مدیر پدر خانواده است، اما یک فرد مستبد نیست بلکه مشورت با همسر و فرزندان جرء برنامه های اوست. همچنین محبت و اقناع اعضای خانواده را مد نظر قرار می دهد. و هر فردی گوشه ای از کارهای خانه را انجام می دهند.

·        در این خانواده اعضا احساس امنیت می کنند.

·        فرزندان با کمک و مشورت والدین به بالندگی فکر می کنند.

·        فرزندان به قدر کافی از سوی والدین محبت می بینند.

·        استقلال فرزندان مد نظر قرار می گیرد.

·        در این خانواده گذشت، سکوت و صبر  آموخته می شود.

·        اعضای خانواده در چهار چوب به توافق رسیده خانواده رفتار می کنند.

·        در این خانواده مقدم بر احساس عقل حاکم است.

·        نوعی احساس رضایت در اعضا وجود دارد.

·        پدر و مادر نقش الگویی خود را از دست نداده اند.

آموزش خانواده (قسمت دوم)

خانواده را به دو دسته کلی تقسیم می کنند.

الف)- خانواده متعادل

خانواده متعادل دارای ویژگیهای زیر است:

ثبات فیزیکی و مکانی دارد  ـ رشد و پویایی و آگاهی دارد ـ بر آن مدیریت و قانون و کنترل حاکم است ـ اعضا از لحاظ عاطفی و عقلی ارتباط مثبت با هم دارند

 ب)- خانواده نامتعادل.

خانواده نامتعادل خانواده ای است که اعضای آن به علل مختلف نمی توانند تقش های خود را در خانواده به خوبی ایفا نمایند و اعضای آن احساس آرامش و امنیت و رضایت مندی ندارند. و پویایی و رشد آنها دچار اختلال شده است. 

 خانواده نامتعادل خود تقسیماتی دارد.که عبارتند از:  

۱- خانواده گسسته:

خانواده گسسته خانواده ای است که اعضای آن با اینکه در کنار هم زندگی می کنند اما ارتباط و مناسبات درستی بین اعضا وجود ندارد. که خود تقسیماتی دارد که عبارتند از:

الف)- خانواده قطبی .(پدر سالار - مادر سالار - فرزند سالار)

خانواده های قطبی به خانواده هایی می گویند که قدرت در خانواده توسط یک فرد خاص اعمال می شود و بقیه تحت تسلط او هستند.

ب)- خانواده آشفته  یا بی سامان .

خانواده ای که در آن قانونمندی و مدیریت و ارتباط صحیح بین اعضا به طور موثری آسیب دیده است. مانند خانواده قطبی.

ج)- خانواده بی عاطفه.

خانواده ای که در آن عاطفه و محبت و همدلی  وجود ندارد. در یک خانواده متعادل باید عقل و خرد همراه با عاطفه حاکم باشد و این دو بدن دیگری وظایف خانواده را تکمیل نمی کند.

 ۲- خانواده گسیخته.

خانواده ای  است که اعضا ارتباط کمی با هم دارند و یا اصلا ارتباط آنها از هم بکلی قطع شده است. مثل

خانواده نا پیوسته.

خانواده ای است که زن یا شوهر به علل ناسازگاری بدون صدور حکم قانونی در کنار هم زندگی نمی کنند. و در بلاتکلیفی بسر می برند.

خانواده طلاق.

خانواده ای که از نظر حقوقی از هم جدا شده اند و کنار هم نیستند.

توضیح خانواده قطبی:

سه نوع خانواده قطبی وجود دارد: خانواده پدر سالار، خانواده مادر سالار و خانواده فرزند سالار.

1- خانواده پدر سالار : در این خانواده  پدر حرف اول را می زند و بقیه محکوم به اطاعت از او هستند و او بر مادر و فرزندان تسلط دارد. و بدون اجازه او کسی حق تصمیم گیری و عمل ندارد. خانواده های پدر سالار در جوامع سنتی بسیار رایج بودند و هنوز هم بسیاری از خانواده ها در جوامع هستند که پدر بر آنان سلطه کامل دارد. در این خانواده ها استقلال فرزندان دچار اختلال می شود . و قدرت تصمیم گیری و قضاوت آنها خوب رشد نمی کند . پسران این خانواده بعضا افرادی ضعیف در عین حال زور گو بار می آیند که از منطق پیروی نمی کنند و ممکن است ازدواج پر خطری را تجربه کنند. اگر همسر آنها از خانواده پدر سالار باشد پسر هم مثل پدر بر خانواده حکم فرمایی می کند. اما اگر همسر از خانواده مادر سالار باشد، آنوقت کشمکش همیشگی ، خانواده را ممکن است از هم بپاشد. البته جریان دیگری نیز ممکن است پیش بیاید. این زمانی است که پدر با رفتارهای زور گویانه خود با مادر خانواده،  حس ترحم پسر را بر انگیزد و او را نسبت به رفتارهای پدر بیزار کند، و نقش الگویی پدر را از دست بدهد و نتواند رفتار مناسب و متعادل نسبت به همسر آینده خود داشته باشد ( ودر واقع خلع سلاح  شود) و همسرش نیز او را فردی ضعیف و بی عرضه قلمداد کند. در این صورت نیز احتمال آسیب دیدن خانواده خصوصا فرزندان بسیار زیاد است. وضعیت دختر چنین خانواده ای نیز بهتر از پسر نیست. و حالت افراط و تفریط در آینده او موج خواهد زد. در هر صورت تعادل در خانواده پدرسالار وجود ندارد. و این خانواده خصوصا در جامعه روبه رشد امروزی بجز آسیب رساندن و تربیت افراد نالایق و از تعادل خارج شده و در خطر انداختن سرنوشت اعضای خانواده، فایده ی دیگری ندارد.

2- خانواده مادر سالار: در این خانواده مادر بر دیگر اعضا تسلط کامل دارد و هیچ کس حق ندارد بدون اجازه او رفتاری کند. پدر خانواده فردی ضعیف و بی اراده است و فرزندان نقش الگوی پدر را ندارند و او را فردی مطیع مادر می دانند. پدری که باید مظهر الگوی قدرت کودکان باشد فردی ضعیف است . پسرها در این خانواده ممکن است با دو نگرش متفاوت پا به عرضه زندگی بگذارد و نتواند یک مدیر خوب برای خانواده خود باشند. یا حس انتقام از زنان بعلت رفتار مادرشان با پدر شکل بگیرد یا مثل پدر در مقابل همسران آینده خود ضعیف باشند. در هر دو صورت خانواده این افراد آسیب خواهند دید. وضعیت رفتار دختران این خانواده نیز در آینده نامتعادل خواهد بود. (حالت تعادل و میانه روی در میان نیست.)

3- خانواده فرزند سالار : در این خانواده به خواسته های فرزند پاسخ بی حدوحصر داده می شود و فرزندان آزادی زیادی دارند. و کنترل منطقی روی آنان صورت نمی گیرد و خانواده بر اساس خواسته های آنها تنظیم می شود. اگر فرزندی از طرف مادر یا پدر مورد عتاب قرار گیرد، ممکن است دیگر اعضا بشدت با او برخورد کنند تا رضایت فرزند تامین شود. خانواده های فرزند سالار روز به روز در جامعه ما افزایش پیدا می کنند و علت گسترش آن هم دلایل زیادی دارد از جمله :

 1- تغییر نگرش والدین نسبت به حقوق و آزادی فرزندان.

  2- پیشی گرفتن فرزندان نسبت به والدین در درک رویدادهای پیش رونده جامعه امروزی.

 3- و تمایل خانواده ها برای تربیت فرزندان قدرتمند.

همه ی این عوامل اهمیت تربیت فرزندان را به ما گوشزد می کند. اما در عین حال ممکن است باعث اشتباه در ما شده و ما وظیفه ی خود را فراموش کرده دچار گمراهی شویم و فرزندان خود را نا خواسته با اسم تربیت به سوی بدبختی سوق دهیم.

 همه ی ما می دانیم فرزندان ما در سنین پائین از تجربه و دانسته های کمی برخوردارند و  نیاز دارند که به آنها کمک کنیم نه آنها را به حال خود رها کنیم و آزادی مطلق به آنها بدهیم. فرزندان ما نیاز به کنترل منطقی دارند و درست نیست که والدین بر اساس خواسته های آنها حرکت کرده و تسلیم خواسته های غیر منطقی آنها شوند .

در خانواده های فرزند سالار  علاوه بر اشکالات فراوان، بی کفایتی پدر و مادر بخوبی روشن می شود. و فرزند گاهی تصمیمات احساسی و عاطفی شدید می گیرد که موجب دردسر اعضای خانواده می شود. در این میان فرزندان هر کدام تلاش دارند که در خانواده به شکلی خود را مطرح کنند. که این موجب تنش و درگیری می شود.خانواده های فرزند سالار آسیب پذیرترین خانواده ها هستند. که تعادل منطقی در روح و روان فرزندان این خانواده ها وجود ندارد. و اغلب در چنین خانواده هایی قانونمندی حاکم نیست.

فرزند سالاری گاهی مربوط به تصمیم نه چندان آگاهانه پدر و مادر مربوط می شود. که برخی از دلایل آن را گفتیم. اما گاهی نیز مربوط به بی کفایتی و وجود مشکلات عدیده ای است که پدر و مادر را به شدت مشغول کرده است. و در نتیجه فرزندان در این بی مدیریتی ظاهرا عنان اختیار را به دست گرفته اند.

خانواده های پدر سالار نسبت به خانواده های مادر سالار و فرزند سالار  وضعیت بهتری دارند اما همان طور که گفته شد پدر سالاری نیز در شرایط زمانی پیچیده کنونی یک خانواده نامتعادل محسوب می شود. 

نه پدر سالار، نه مادر سالار و نه فرزند سالار،  بلکه خانواده متعادل خانواده ای است که بر آن حق سالاری و قانون حاکم باشد. و هر کس به اندازه ای که حق دارد بهره مند بشود. و مدیریت چنین خانواده ای با اینکه با پدر خانواده است. اما او باید یک مدیریت آزاد منشانه داشته باشد نه مدیریت دیکتاتوری.

آموزش خانواده - اهمیت آموزش خانواده(قسمت اول)

اهمیت آموزش خانواده

امروزه ما شاهد تحولات حیرت آور جوامع انسانی در ابعاد مختلف هستیم که باعث شده فرزندان ما خارج از تصمیم و اراده ما تربیت بشوند. ابزارهای ارتباطی امروزه  به گونه ای هستند که در بطن زندگی ما قرار گرفته اند و ناخواسته تربیت را به سویی سوق می دهند که ممکن است چیزی غیر از فرهنگ خودی باشد. به عنوان مثال فرزندان ما هر روز تلویزیون  تماشا می کنند.و برنامه های مختلفی را می بینند و بدون دخالت ما از آنها متاثر می شوند. و  به رویا می روند.

 همچنین گسترش ابزارهای موسیقی و ویدئویی امروزه فرزندان مارا در شرایط پیچیده تربیتی قرار می دهد. خصوصا گسترش روز افزون اینترنت چالش های فرهنگ خودی و بیگانه را به میان کشیده است. علاوه بر آنها گسترش و پیچید گی روز افزون ارتباطات جمعی و وجود پدید اعتیاد با اشکال مختلف آن فرزندان ما را بشدت مورد تهدید قرار می دهد. باید به این موارد کنجکاوی و ماجراجویی ذاتی کودکان و نوجوان را هم افزود. برای همین ما باید احساس مسئولیت زیادی را مد نظر قرار دهیم. و اگر ما آگاهانه و فعالانه حرکت نکنیم شاهد بحرانهای روحی و روانی زیادی در فرزندانمان خواهیم شد. و حتّی امکان بحرانهای شدید تری مثل بحران هویت ملی و غیره.

 گویا مکانیسم تکاملی جوامع انسانی در ابعاد ذهنی و اجتماعی و اخلاقی و سیاسی و تکنولوژی و غیره، به سوی تضعیف نقش اولیاء به پیش می رود واین می تواند برای ما هشدار دهنده باشد. و از طرفی دیگر بنظر میرسد که فاصله بین اولیاء و فرزندان از لحاظ اطلاعات  روز در حال تشدید است برای همین آموزش اولیاء را برای شناخت نیات فرزندان و برای حفظ موقعیت و مقبولیت خود نزد آنها ضروری می سازد. در پی وجود چنین واقعیت ها و مسائل بسیار دیگری است که ما باید آموزش خانواده را جدی بگیریم .آن را از لحاظ کمی و کیفی گسترش بدهیم و اقدامات و برنامه های موثری را مد نظر قرار دهیم . تا بتوانیم اولیای آگاه و کارآمد در تربیت فرزندان جامعه اسلامی داشته باشیم.

اینجانب جهت پویایی کلاس های آموزش خانواده طرحی را تهیه نموده و آن را پیشنهاد میکنم و مطمئنم اجرایی این طرح می تواند تحول زا باشد.

عوامل موثر بر یادگیری (قسمت دوم)

چرا همه افراد مطالب درسی را یکسان درک نمی کند ؟

صرف نظر از فرایند شکل گیری  هوش (محیطی یا اکتسابی) هوش همه ی دانش آموزان یکسان نیست و معلمان در کلاسهای درس با دانش آموزان مختلفی از نظر هوشی روبرو هستند. برای همین است که عده ای زود یاد می گیرند و عده ای دیر. اما مسئله قابل توجه این است که در مدارس عادی در هر کلاس سی نفره 2 الی 5 نفر در سطح هوش متوسط به بالا عمل میکنند. و ظاهرا درسها را خوب می فهمند. البته این هم قابل مناقشه است. که آیا یادگیری آنها عمیق است یا نه؟ آنچه که مسلم است اینکه عده  زیادی از دانش آموزان و واقعاً مطالب کتابهای درسی را نمی توانند به خوبی بفهمند. گرچه برخی از دانش آموزان در این راه تلاش زیادی میکنند. اما گویا موانع جدی برای درک واقعی از مطالب درسی وجود دارد . شاید گفته شود که عواملی چون روش تدریس و عملکرد معلمان و علاقه افراد هم در این میان تاثیر گذار هستند. پس نمی توان همه چیز را به هوش دانش آموزان نسبت داد. در جواب باید گفت شکی نیست که این عوامل موثر هستند . اما واقعاً هوش افراد و در نتیجه سطح درک آنها در دنیای واقعی متفاوت است. و این به طور ضمنی به ما این پیام را می دهد، که یادگیری افراد در یک سطح صورت نمی گیرد. و معلمان نیز به علت حجم و محتوی کتابها و حرکت در چهار چوب زمانی و بودجه بندی کتابها که برای آنها از طرف سازمان طرح ریزی شده، حرکت می کنند. در نتیجه نمی توانند روی درسها بیشتر توقف کنند، تا بتوانند یادگیری دانش آموزان را وسعت دهند. از طرف دیگر گروه زیادی از دانش آموزان واقعاً می خواهند وارد دانشگاه شوند و پیشرفت کنند. و والدین عده ای زیادی از این دانش آموزان هم مجدانه وضعیت تحصیلی فرزندان خود را پیگیری می کنند. و بعضا حساسیت افراطی از خود نشان میدهند. و می خواهند، به هر نحوی زمینه ی شکوفایی فرزندان خود را فراهم آورند .

پس چه باید کرد؟ و چگونه سطح یادگیری این گروه از دانش آموزان را می توان بالا برد ؟

افراد جامعه ما فکر میکنند که مدرسه مسئولیت همه چیز را در این رابطه باید به عهده بگیرد. اما واقعاً منطقی نیست اینگونه فکر کنیم. چون مدرسه هم محدودیت های زیادی در این رابطه دارد . محدودیتهایی چون : کمبود زمان ، کمبود امکانات ، حجم و محتوای کتابهای درسی، تعداد دانش آموزان در کلاسها ، تفاوتهای فردی از نظر هوشی و شخصیتی و همچنین معلمان و غیره. پس همه چیز را نمی توان به گردن مدرسه انداخت. گرچه مدرسه یک عنصر تعیین کننده در فرایند یادگیری دانش آموزان است. با همه این صحبت ها به نظر می رسد، که خود دانش آموزان و اولیای آنها خارج از مدرسه هم باید به فکر حل مشکلات تحصیلی خود برآیند. و دانش آموزان بیشتر زحمت بکشند، و زمان بیشتری را به درس اختصاص دهند. اما آنها برخی از درسها را به تنهایی نمی توانند بفهمند. برای همین باید کسی این گونه دروس را به آنها توضیح داده و راههای درک و یادگیری را به آنها نشان دهد. و صرفا منتظر مدرسه نمانند.

 

عوامل موثر بر یادگیری(قسمت اول)

عوامل موثر بر یادگیری

1- آمادگی 

الف) از نظر جسمی ، عاطفی، به رشد کافی رسیده باشد.

ب) محیطی که توام با ترس و وحشت ، دلهره ، اضطراب و پریشانی باشد یادگیری را مختل می کند.

2- تجارب گذشته

الف) هر آموخته جدید ریشه در آموخته های قبلی دارد. بنابراین هر درس جدیدی که آموخته می شود، بر پایه و اساس درسهای قبلی نهاده شده باشد.بنابراین کسی که درسهای قبلی را نفهمیده است درسهای جدید را نخواهد فهمید. معلم  هم باید آموخته های جدید را بر پایه آموخته های قبلی پایه گذاری کند. تا درگیری  ذهنی با آموخته های جدید ایجاد شود.

ب) تجارب گذشته همانطور که ممکن است باعث یادگیری مطالب جدید شود، همچنین ممکن است برای یادگیری جدید نوعی مانع باشد. این زمانی است که تجارب گذشته اشتباه فهمیده شود. و یا تجارب گذشته به گونه ای نادرست برای یاد گیرنده تفهیم شده باشد. ویا تصور نادرستی از تجارب گذشته وجود داشته باشد.

3) روش تدریس معلم

معلم برای یادگیری دانش آموزان کدام روش تدریس را برگزیند بسیار مهم است. بنابر این روش تدریس معلم در یادگیری دانش آموزان بسیار موثر است. امروزه روش های تدریس نوین جایگزین روش های تدریس سنتی میشود.

روش های تدریس سنتی بیشتر تلاش و کوشش معلم را می طلبد. اما روش های تدریس نوین بر پایه ی دانش آموز محوری است. و معلم بیشتر به عنوان هدایت کننده مطرح می باشد. و دانش آموزان برای یادگیری فعال هستند.

4) تمرین و تکرار

تمرین و تکرار تاثیر انکار ناپذیری بر یادگیری  ما دارد. هرچه تمرین و تکرار بیشتر شود، یادگیری هم بیشتر می شود. اما کمیت و مقدار این چگونه باید باشد بسیار مهم است. بسیاری از آموخته های ما در مدت زمانی کوتاه فراموش می شوند، بنابراین با تمرین و تکرار و سپردن آموخته ها به حافظه بلند مدت زمان فراموشی ما هم دیر صورت می گیرد.

5) انگیزه و هدف

بی شک داشتن انگیزه میل و رغبت و علاقه، و همچنین هدف، مهمترین عامل موثر بر یادگیری است.

6) موقعیت و محیط یادگیری

محیط یادگیری از نظر فیزیکی و تجهیزات و امکانات مدرسه، مثل کتابخانه، آموزشگاه ، کارکنان مدرسه ، دانش آموزان و فضای مناسب مدرسه بر یادگیری تاثیر دارند.

7) رابطه کل و جزء

هر جزئی به تنهایی معنایی ندارد. در نظر گرفتن جایگاه هر جزء نسبت به کل است که آن جز معنی پیدا میکند. کل قابل تعمیم به اجزاء است. بنابراین ارتباط اجزا با کل یادگیری را موثر می کند. هر مطلب درسی باید در کل شناخته شود. سپس به اجزاء آن پرداخته شود. اگر در کتاب های درسی دقت کرده باشیم می بینیم، که هر کتاب در کل به یک موضوع درسی می پردازد. و سپس بخش ها و فصل های کتاب هم به عنوان یک درس به موضوع خاصی

می پردازد. سپس اینها دارای مطالبی است که اجزای درسها را تشکیل می دهد. این مثل آن است که کسی تصمیم گرفته باشد. موقعیت جغرافیای شهر تهران را مورد مطالعه قرار دهد. این شخص دو راه پیش روی دارد یا با  سفر به داخل و حومه شهر آنرا مورد مطالعه قرار می دهد تا موقعیت جغرافیای شهر را درک کند. یا می تواند سوار یک هواپیما شود و از ارتفاع مناسب به نظاره بنشیند و شکل کلی تهران را از بالا ببیند. سپس اطلاعات خود را از پایین دنبال کرده و تکمیل کند.راستی کدام روش می تواند ما را به تصویر دقیق شهر رهنمون سازد؟ 

 

آیا دانش آموزان نسبت به گذشته بی انضباط تر شده اند؟(قسمت دوم)

گویا بیشتر معلمان از تحولّات انضباطی روزافزون دانش آموزان توجیه و تفسیر شفافی ندارند و بیشتر مایل هستند سازش داشته باشند نه سازگاری.برای همین معلمان روابط سنتّی بین شاگرد و معلم را الگویی برای عدم سازگاری با شرایط جدید رفتاری دانش آموزان می دانند و همیشه از گذشته بخوبی یاد می کنند و داستان گذشته خود را با معلمان بازگو می کنند.و انتظار دارند که دانش آموزان زمان حاضر مثل گذشته رفتار کنند. همچنین در شرایط حاضر معلمان با رفتارهای صبورانه شدیدی دست و پنجه نرم می کنند.گرچه چنین رفتارهایی پسندیده نظر می رسد.امّا در این مورد،چنین رفتارهای خود دارانه ای آنها را سر خورده و خسته می کند.چون معلمان از نظر روانی به این رفتارهای صبورانه اعتقاد ندارند و چنین درک می کنند که رفتارهای صبورانه ،دانش آموزان گستاخ را ممکن است گستاخ تر بکند.شاید هم معلمان برای شرایط حاضر از نظر روانی آمادگی ندارند،چون نگرشهای معلمان بیشتر با آموزش و پرورش سنتّی سنخیّت دارد.که طبق آن دانش آموز باید مطیع معلم باشد.معلمان از دیر باز تمایل داشته اند که از دانش آموزان مطیع و سر به زیر تفسیر مثبتی داشته باشند.حتّی حّق تنبیه بدنی را برای خود محفوظ می داشتند. و دوست داشتند که یکّه تاز میدان باشند.شرایط حاکم بر زمان گذشته نیز چالشهای جّدیی را در این رابطه بوجود نمی آورد برای همین خصومت های دیرینه معلم و دانش آموز به نفع معلم تمام می شده است.اما تحولات دو دهه گذشته در روابط بین معلم و شاگرد به نفع شاگرد تمام شده است و معلم ضمن تلاش برای حفظ قدرت ظاهری خود،از درون بطور پنهانی تضعیف شده است.

تنزّل قدرت معلمان نیز به دلایل زیر بوده است:

1- فقر و تنگدستی.

2- پائین آمدن منزلت اجتماعی معلمان.

3- افزایش حمایت از دانش آموز،در مقابل ،کاهش حمایت از معلم .

4- افزایش اختلاف نگرشها و عقاید معلمان با اکثریت جامعه به علت عقب ماندن از تحولات سریع جامعه.

در چنین شرایط معلم تمایل پیدا می کند تا بیشتر به مشکلات درونی خود فکر کند.و از بسیاری واقعیت ها یا غافل می ماند و یا بی تفاوتی را در پیش می گیرد.

در مقابل دانش آموز خیلی پر انرژی تر از گذشته هر روز در کلاس درس با اطلاع از وضعیت نا به سامان معلم زیرکانه او را به تصویر می کشد.

چنین قضاوت های نشان می دهد که چگونه پائین آمدن قدرت معلمان فرصت بروز رفتارهایی را به دانش آموزان می دهد که معلم آنرا در کلاس ممنوع ساخته است.

از عوامل مهم افزایش بی انضباطی دانش آموزان عبارتند از:

الف)- عوامل درونی آ.پ

1-  کافی نبود ضوابط و مقررات انضباطی حاکم بر مدارس و بعضا عمل نکردن به آن .

2- کاهش قدرت معلمان.

3- افزایش حمایت از دانش آموزان از طرق مختلف از جمله ممنوعیت تنبیه و غیره.

4- گسترش دیدگاههای جدید آموزش پرورش که براساس آن تکیه بر دانش آموز محوری است.                                     

ب)- عوامل اجتمائی

1- افزایش فرزند سالاری در جامعه.

2- تغییر نگرش اولیاء در تربیت فرزندان شان.

3- افزایش بی انگیز گی نسبت به درس در میان دانش آموزان به علت عواملی چون، بیکار بودن افراد تحصیل کرده و نقش ضعیف ادامه تحصیل در کسب وضعیت معیشتی خوب و غیره.

همه این عوامل از طرق مختلف در افزایش بی انضباطی دانش آموزان تأثیر دارد. و ما با شرایط حاضر باید راهکارهای منطقی در پیش بگیریم.و نگرشهای خود را منطبق با تحولات روز عوض کنیم.و دانش آموزان امروزی را با دانش آموزان گذشته مقایسه نکنیم.

برای برخورد با وضعیت حاضر آموزشهای ضمن خدمت را برای معلمین پیش بینی کنیم. چون  نیاز دارم که وضعیت فعلی دانش آموزان خوب درک کنیم.علاوه بر آن نه تنها در مقررات مدرسه اصلاحات جدی را به عمل آوریم بلکه آنرا عملی سازیم تا محیط مدرسه برای اهداف آموزشی و تربیتی کاملاً امن باشد. این را هم نباید فراموش کنیم که داشتن معلمان قدرتمند وبا انگیزه می تواند بسیاری از مشکلات مدارس ما را حل کند.

 

آیا دانش آموزان نسبت به گذشته بی انضباط تر شده اند؟(قسمت اول)

 امروزه بیشتر معلمان به این مسئله می اندیشند که دانش آموزان نسبت به دو دهه گذشته، از نظر رفتارهای انضباطی متحّول شده اند و این تحول نیز در جهت منفی بوده و دانش آموزان نسبت به گذشته بی انضباط ترشده اند.البته این مسئله به این معنی نیست که ما باید مدارس را بسیار متشنج ببینم بلکه فراوانی چنین رفتارهایی نسبت به گذشته افزایش یافته است.

منظور ما از رفتارهای انضباطی،رفتارهایی هستند که در چهارچوب ضوابط و مقررات مدرسه مطرح می شوند.که طبق آن از چهارچوب خارج شدن دانش آموزان از آن ضوابط و مقررات می تواند موانعی را در مدرسه برای تحقق اهداف آموزشی و تربیتی بوجود آورد.که مهمترین نمودهای این رفتارها عبارتند از:

1- بی اعتنایی و عملکرد خود سرانه در مدرسه

2- شلوغی و بی قراری در کلاس (خنده ها و شوخی هایی افراطی وبه هم زدن نظم کلاس و...  . )

3-انجام ندادن تکالیف درسی.

4- تلاش برای تقلب در امتحانات رسمی و غیر رسمی.

5- طغیان و اعمال خشونت بر علیه کارکنان مدرسه.(معلم و معاون  و مدیر و...  .)

بنظر می رسد که ما در شرایط کنونی مصداقهای زیادی از بی انضباطی را در مدارس مشاهده می کنیم.و کمتر معلمی است که با مواردی از رفتارهای بی انضباطی خود را در مدرسه درگیر نکرده باشد.امروز بیشتر معلمان برای تفسیر چنین رفتارهایی توجیهات خاص خود را دارند.امّا آنچه مسلم است قسمتی از بی انضباطی دانش آموزان اعتراض به شرایطی است که طبق آن،آزادی و ارزش آنها نادیده گرفته می شود. چون معلمان تمایل دارند که قدرت مسلط کلاس باشند این به طور ضمن آزادی و ارزش دانش آموزان را با محدودیت مواجه می سازد. در قرنی که ما درآن زندگی می کنیم روز بروز جامعه و ابعاد آن پیچیده تر می شود و نقش تربیتی والدین به عنوان قدرت تعیین کننده ضعیف تر می شود و فرزندان جامعه الگو ها و ارزشهای تربیتی خود را بیشتر از طریق برنامه های تلویزیون،ماهواره،دوستان و غیره بدست می آورند.گسترش چنین رویه ای نوعی آزاد اندیشی را برای دانش آموزان تلقین می کند چیزی که مدارس ما با آن کمتر سنخیت دارد. و با آن مقابله می کند.در نتیجه نوعی دوگانگی بین دانش آموز و محیط های مدارس بوجود می آید. و این برای دانش آموز فر افکنی های را بوجود می آورد که نمودهای آن می تواند بصورت بی انضباطی ظاهر  شود.

 گسترش پدیده بی انضباطی می تواند مشکلات زیادی در مدرسه تولیدی کند که رسیدن به اهداف آموزشی و تربیتی را با مشکل مواجه سازد. و مسئولین مدرسه را مجبور سازد تا انرژی زیادی را برای حل آن صرف کنند. مهمتر از این ها به خطرافتادن امنیت روانی معلم است. معلمی که در اخراج چنین دانش آموزانی از کلاس با محدودیت روبروست. و به او توصیه می کنند که مدبرانه رفتار نماید. از طرف دیگر چنین توصیه هایی در بین معلمان حرف و حدیث های زیادی در پی داشته است. که آنها چنین وضعیتی را مناسب نمی دانند.

ما برای کنترل دانش آموزان بی انضباط با مشکلات متعددی روبرو هستیم که برخی از آنها عبارتند از:

1-  ضعف و کافی نبودن مقررات و ضوابط انضباطی مدارس.

2- کاسته شدن قدرت معلمین در کلاس.

3- زیاد بودن تعداد دانش آموزان در کلاسها در برخی از شهرها.

4- تغییر نگرشها و افزایش توقعات والدین از مدارس.

ظاهراً آموزش و پرورش نیز مایل است چهار چوبهای سهل گیرانه ای را در مقابل دانش آموزان بی انضباط در پیش گیرد.چیزی که معلمان از آن بنام حمایت از دانش آموز در مقابل معلّم یاد می کنند.امّا سهل انگاری در این زمینه می تواند عواقب بدی را بیار آورد.چون وجود و ادامه حضور یک دانش آموز بی انضباط می تواند کلاس و محیط مدرسه را با انواع مشکلات روبرو سازد و همچنین می تواند الگویی باشد برای دانش آموزانی که،در شرایط عادی منطقی به نظر می رسد امّا محیط های آلوده، آنها را از حالت تعادل خارج کرده و انرژی آنها را در غیر موضع خود به صرف می رساند.

خانواده و انواع آن (قسمت اول)

خانواده را به دو دسته کلی تقسیم می کنند.

الف)- خانواده متعادل ب)- خانواده نامتعادل.

ابتدا خانواده نامتعادل را توضیح میدهیم. 

خانواده نامتعادل خانواده ای است که اعضای آن به علل مختلف نمی توانند تقش های خود را در خانواده به خوبی ایفا نمایند و اعضای آن احساس آرامش و امنیت و رضایت مندی ندارند. و پویایی و رشد آنها دچار اختلال شده است. 

 خانواده نامتعادل خود تقسیماتی دارد.که عبارتند از:  

۱- خانواده گسسته:

الف)- خانواده قطبی .(پدر سالار - مادر سالار - فرزند سالار)

ب)- خانواده آشفته 

ج)- خانواده بی عاطفه.

 ۲- خانواده گسیخته.

این موارد به نوبت توضیح داده خواهد شد.

خانواده گسسته خانواده ای است که اعضای آن با اینکه در کنار هم زندگی می کنند اما ارتباط و مناسبات درستی بین اعضا وجود ندارد.که خو به خانواده های قطبی و خانواده بی سامان تقسیم می شود.

از خانوادههای نا متعادل خانواده های قطبی را می توان نام برد.خانواده های قطبی به خانواده هایی می گویند که قدرت در خانواده توسط یک فرد خاص اعمال می شود و بقیه تحت تسلط او هستند. بر حسب اینکه قدرت در دست چه کسی باشد. ما سه نوع خانواده قطبی داریم: خانواده پدر سالار، خانواده مادر سالار و خانواده فرزند سالار.

1- خانواده پدر سالار : در این خانواده  پدر حرف اول را می زند و بقیه محکوم به اطاعت از او هستند و او بر مادر و فرزندان تسلط دارد. و بدون اجازه او کسی حق تصمیم گیری و عمل ندارد. خانواده های پدر سالار در جوامع سنتی بسیار رایج بودند و هنوز هم بسیاری از خانواده ها در جوامع هستند که پدر بر آنان سلطه کامل دارد. در این خانواده ها استقلال فرزندان دچار اختلال می شود . و قدرت تصمیم گیری و قضاوت آنها خوب رشد نمی کند . پسران این خانواده بعضا افرادی ضعیف در عین حال زور گو بار می آیند که از منطق پیروی نمی کنند و ممکن است ازدواج پر خطری را تجربه کنند. اگر همسر آنها از خانواده پدر سالار باشد پسر هم مثل پدر بر خانواده حکم فرمایی می کند. اما اگر همسر از خانواده مادر سالار باشد، آنوقت کشمکش همیشگی ، خانواده را ممکن است از هم بپاشد. البته جریان دیگری نیز ممکن است پیش بیاید. این زمانی است که پدر با رفتارهای زور گویانه خود با مادر خانواده،  حس ترحم پسر را بر انگیزد و او را نسبت به رفتارهای پدر بیزار کند، و نقش الگویی پدر را از دست بدهد و نتواند رفتار مناسب و متعادل نسبت به همسر آینده خود داشته باشد ( ودر واقع خلع سلاح  شود) و همسرش نیز او را فردی ضعیف و بی عرضه قلمداد کند. در این صورت نیز احتمال آسیب دیدن خانواده خصوصا فرزندان بسیار زیاد است. وضعیت دختر چنین خانواده ای نیز بهتر از پسر نیست. و حالت افراط و تفریط در آینده او موج خواهد زد. در هر صورت تعادل در خانواده پدرسالار وجود ندارد. و این خانواده خصوصا در جامعه روبه رشد امروزی بجز آسیب رساندن و تربیت افراد نالایق و از تعادل خارج شده و در خطر انداختن سرنوشت اعضای خانواده، فایده ی دیگری ندارد.

2- خانواده مادر سالار: در این خانواده مادر بر دیگر اعضا تسلط کامل دارد و هیچ کس حق ندارد بدون اجازه او رفتاری کند. پدر خانواده فردی ضعیف و بی اراده است و فرزندان نقش الگوی پدر را ندارند و او را فردی مطیع مادر می دانند. پدری که باید مظهر الگوی قدرت کودکان باشد فردی ضعیف است . پسرها در این خانواده ممکن است با دو نگرش متفاوت پا به عرضه زندگی بگذارد و نتواند یک مدیر خوب برای خانواده خود باشند. یا حس انتقام از زنان بعلت رفتار مادرشان با پدر شکل بگیرد یا مثل پدر در مقابل همسران آینده خود ضعیف باشند. در هر دو صورت خانواده این افراد آسیب خواهند دید. وضعیت رفتار دختران این خانواده نیز در آینده نامتعادل خواهد بود. (حالت تعادل و میانه روی در میان نیست.)

3- خانواده فرزند سالار : در این خانواده به خواسته های فرزند پاسخ بی حدوحصر داده می شود و فرزندان آزادی زیادی دارند. و کنترل منطقی روی آنان صورت نمی گیرد و خانواده بر اساس خواسته های آنها تنظیم می شود. اگر فرزندی از طرف مادر یا پدر مورد عتاب قرار گیرد، ممکن است دیگر اعضا بشدت با او برخورد کنند تا رضایت فرزند تامین شود. خانواده های فرزند سالار روز به روز در جامعه ما افزایش پیدا می کنند و علت گسترش آن هم دلایل زیادی دارد از جمله :

 1- تغییر نگرش والدین نسبت به حقوق و آزادی فرزندان.

  2- پیشی گرفتن فرزندان نسبت به والدین در درک رویدادهای پیش رونده جامعه امروزی.

 3- و تمایل خانواده ها برای تربیت فرزندان قدرتمند.

همه ی این عوامل اهمیت تربیت فرزندان را به ما گوشزد می کند. اما در عین حال ممکن است باعث اشتباه در ما شده و ما وظیفه ی خود را فراموش کرده دچار گمراهی شویم و فرزندان خود را نا خواسته با اسم تربیت به سوی بدبختی سوق دهیم.

 همه ی ما می دانیم فرزندان ما در سنین پائین از تجربه و دانسته های کمی برخوردارند و  نیاز دارند که به آنها کمک کنیم نه آنها را به حال خود رها کنیم و آزادی مطلق به آنها بدهیم. فرزندان ما نیاز به کنترل منطقی دارند و درست نیست که والدین بر اساس خواسته های آنها حرکت کرده و تسلیم خواسته های غیر منطقی آنها شوند .

در خانواده های فرزند سالار  علاوه بر اشکالات فراوان، بی کفایتی پدر و مادر بخوبی روشن می شود. و فرزند گاهی تصمیمات احساسی و عاطفی شدید می گیرد که موجب دردسر اعضای خانواده می شود. در این میان فرزندان هر کدام تلاش دارند که در خانواده به شکلی خود را مطرح کنند. که این موجب تنش و درگیری می شود.خانواده های فرزند سالار آسیب پذیرترین خانواده ها هستند. که تعادل منطقی در روح و روان فرزندان این خانواده ها وجود ندارد. و اغلب در چنین خانواده هایی قانونمندی حاکم نیست.

فرزند سالاری گاهی مربوط به تصمیم نه چندان آگاهانه پدر و مادر مربوط می شود. که برخی از دلایل آن را گفتیم. اما گاهی نیز مربوط به بی کفایتی و وجود مشکلات عدیده ای است که پدر و مادر را به شدت مشغول کرده است. و در نتیجه فرزندان در این بی مدیریتی ظاهرا عنان اختیار را به دست گرفته اند.

خانواده های پدر سالار نسبت به خانواده های مادر سالار و فرزند سالار  وضعیت بهتری دارند اما همان طور که گفته شد پدر سالاری نیز در شرایط زمانی پیچیده کنونی یک خانواده نامتعادل محسوب می شود. 

نه پدر سالار، نه مادر سالار و نه فرزند سالار،  بلکه خانواده متعادل خانواده ای است که بر آن حق سالاری و قانون حاکم باشد. و هر کس به اندازه ای که حق دارد بهره مند بشود. و مدیریت چنین خانواده ای با اینکه با پدر خانواده است. اما او باید یک مدیریت آزاد منشانه داشته باشد نه مدیریت دیکتاتوری.

آیا دانش آموزان نسبت به گذشته بی انضباط تر شده اند؟

امروز بیشتر معلمان به این می اندیشند که دانش آموزان نسبت به دو دهه گذشته ،از نظر رفتارهای انضباطی متحّول شده اند و این تحول نیز در جهت منفی بوده است و دانش آموزان نسبت به گذشته بی انضباط ترشده اند.البته این مسئله به این معنی نیست که ما باید مدارس را بسیار متشنج ببینم بلکه فراوانی چنین رفتارهایی نسبت به گذشته افزایش یافته است.

منظور ما از رفتارهای انضباطی،رفتارهایی هستند که در چهارچوب ضوابط و مقررات مدرسه مطرح می شوند.که طبق آن از چهارچوب خارج شدن دانش آموزان از آن ضوابط و مقررات می تواند موانعی را در مدرسه برای تحقق اهداف آموزشی و تربیتی بوجود آورد.که مهمترین نمودهای این رفتارها عبارتند از:

1- بی اعتنایی و عملکرد خود سرانه در مدرسه

2- شلوغی و بی قراری در کلاس (خنده ها و شوخی هایی افراطی وبه هم زدن نظم کلاس و...  . )

3-انجام ندادن تکالیف درسی.

4- تلاش برای تقلب در امتحانات رسمی و غیر رسمی.

5- طغیان و اعمال خشونت بر علیه کارکنان مدرسه.(معلم و معاون  و مدیر و...  .)

بنظر می رسد که ما در شرایط کنونی مصداقهای زیادی از بی انضباطی را در مدارس مشاهده می کنیم.و کمتر معلمی است که با مواردی از رفتارهای بی انضباطی خود را در مدرسه درگیر نکرده باشد.امروز بیشتر معلمان برای تفسیر چنین رفتارهایی توجیهات خاص خود را دارند.امّا آنچه مسلم است قسمتی از بی انضباطی دانش آموزان اعتراض به شرایطی است که طبق آن،آزادی و ارزش آنها نادیده گرفته می شود.چون معلمان تمایل دارند که قدرت مسلط کلاس باشند این به طور ضمن آزادی و ارزش دانش آموزان را با محدودیت مواجه می سازد.در قرن که ما درآن زندگی می کنیم روز بروز جامعه و ابعاد آن پیچیده تر می شود و نقش تربیتی والدین به عنوان قدرت تعیین کننده ضعیف تر می شود و فرزندان جامعه الگو ها و ارزشهای تربیتی خود را بیشتر از طریق برنامه های تلویزیون،ماهواره،دوستان و..بدست می آورند.گسترش چنین رویه ای نوعی آزاد اندیشی را برای دانش آموزان تلقین می کند چیزی که مدارس ما با آن کمتر سنخیت دارد.وبا آن مقابله می کند.در نتیجه نوعی دوگانگی بین دانش آموز و محیط های مدارس بوجود می آید.واین برای دانش آموز فر افکنی های را بوجود می آورد که نمودهای آن بصورت بی انضباطی ظاهر می شود امّا گسترش پدیده بی انضباطی می تواند مشکلات زیادی در مدرسه تولیدی کند که رسیدن به اهداف آموزشی و تربیتی را با مشکل مواجه سازد. و مسئولین مدرسه را مجبور سازد تا انرژی زیادی را برای حل آن صرف کنند مهمتر از این ها به خطرافتادن امنیت روانی معلم است معلی که در اخراج چنین  دانش آموزانی از کلاس با محدودیت روبروست.وبه او توصیه می شود که مدبرانه رفتار نماید از طرف دیگر چنین توصیه هایی در بین معلمان حرف و حدیث های زیادی در پی داشته است.ما برای کنترل دانش آموزان بی انضباط با مشکلات متعددی روبرو هستیم که برخی از آنها عبارتند از:

1- نه کافی بودن مقررات و ضوابط انضباطی مدارس.

2- کاسته شدن قدرت معلمین در کلاس.

3- زیادی بودن تعداد دانش آموزان در کلاسها خصوصاً شهرهایی چون تهران.

4- افزایش توقعات والدین از مدارس.

ظاهراً آموزش و پرورش نیز مایل است چهار چوبهای سهل گیرانه ای را در مقابل دانش آموزان بی انضباط در پیش گیرد.چیزی که معلمان از آن بنام حمایت از دانش آموز در مقابل معلّم یاد می کنند.امّا سهل انگاری در این زمینه می تواند عواقب بدی را بیار آورد.چون وجود و ادامه حضور یک دانش آموز بی انضباط می تواند کلاس و محیط مدرسه را با انواع مشکلات روبرو سازد و همچنین می تواند الگویی باشد برای دانش آموزانی که،در شرایط عادی منطقی به نظر می رسد امّا محیط های آلوده آنها را از حالت تعادل خارج کرده و انرژی آنها را در غیر موضع خود به صرف می رساند. گویا بیشتر معلمان از تحولّات انضباطی روزافزون دانش آموزان توجیه و تفسیر شفافی ندارند و بیشتر مایل هستند سازش داشته باشند نه سازگاری.برای همین معلمان روابط سنتّی بین شاگرد و معلم را الگویی برای عدم سازش با شرایط جدید رفتاری دانش آموزان می دانیم و همیشه از گذشته بخوبی یاد می کنیم و برای آن دلتنگ می شویم و داستان گذشته خود را با معلمان بازگو می کنیم.و انتظار دارم که دانش آموزان زمان حاضر مثل گذشته ما شوند.همچنین در شرایط حاضر معلمان با رفتارهای صبورانه شدیدی دست و پنجه نرم می کنند.گرچه چنین رفتارهایی پسندیده نظر می رسد.امّا در این مورد،چنین رفتارهای خود دارا نه ای آنها را سر خورده و خسته می کند.چون معلمان از نظر روانی به این رفتارهای صبورانه اعتقاد ندارند و چنین درک می کنند که رفتارهای صبورانه ،دانش آموزان گستاخ را ممکن است گستاخ تر بکند.شاید هم معلمان برای شرایط حاضر از نظر روانی آمادگی ندارند،چون نگرشهای معلمان بیشتر با آموزش و پرورش سنتّی سنخیّت دارد.که طبق آن دانش آموز باید مطیع معلم باشد.معلمان از دیر باز تمایل داشته اند که از دانش آموزان مطیع و سر به زیر تفسیر مثبتی داشته باشند.حتّی حّق تنبیه بدنی را برای خود محفوظ می داشتند.و دوست داشتند که یکّه تاز میدان باشند.شرایط حاکم بر زمان گذشته نیز چالشهای جّدیی را در این رابطه بوجود نمی آورد برای همین خصومت های دیرینه معلم و دانش آموز به نفع معلم تمام می شده است.اما تحولات دو دهه گذشته در روابط بین معلم و شاگرد به نفع شاگرد تمام شده است و معلم ضمن تلاش برای حفظ قدرت ظاهری خود ،از درون بطور پنهانی تضعیف شده است.تنزّل قدرت معلمان نیز به تمایل زیر بوده است:

1- فقر و تنگدستی.

2- پائین آمدن منزلت اجتماعی معلمان.

3- افزایش حمایت از دانش آموز،در مقابل ،کاهش حمایت از معلم توسط  سازان به اتحاد مختلف .

4- افزایش اختلاف نگرشها و عقاید معلمان با اکثریت جامعه به علت عقب ماندن از تحولات سریع جامعه.

در چنین شرایط معلم تمایل پیدا می کند تا بیشتر به مشکلات درونی خود فکر کند.و از بسیاری واقعیت ها یا غافل می ماند و یا بی تفاوتی در پیش می گیرد.

در مقابل دانش آموز خیلی پر انرژی تر از گذشته هر روز در کلاس درس با اطلاع از وضعیت نا به سامان معلم زیرکانه او را به تصویر می کشد.

چنین قضاوت های نشان می دهد که چگونه پائین آورن قدرت معلمان فرصتی برای بروز رفتاری رابه دانش آموزان می دهد که معلم آنرا در کلاس ممنوع ساخته است.

عمل مهم افزایش بی انضباطی دانش آموزان عبارتند از:

الف)- عمل درونی نظام آموزش و پرورش

1- نه کافی بود ضوابط و مقررات انضباطی حاکم بر مدارس و بعضی عمل نکردن به آن .

2- کاهش قدرت معلمان.

3- افزایش حمایت های نظام از دانش آموزان از طرق مختلف از جمله ممنوعیت تنبیه بدنی و غیره.

4- گسترش دیدگاههای جدید آموزش پرورش که براساس آن نکته بر دانش آموز محوری است.                                     

ب)- عمل بیرونی نظام

1- افزایش فرزند سالاری در جامعه.

2- تغییر نگرش اولیاء در تربیت فرزندان شان.

3- افزایش بی انگیز گی نسبت به درس در میان دانش آموزان به عوامل مختلفی ازجمله آنها رشد بیکاری،افراد تحصیل کرده و نقش ضعیف ادامه تحصیل در کسب وضعیت معیشتی خوب.

همه این عوامل از طرق مختلف در افزایش بی انضباطی دانش آموزان تأثیر دارد .و ما با شرایط حاضر باید راهکارهای منطقی را در پیش بگیریم.و نگرشهای خود را منطبق با تحولات روز،عوض کنیم.و دانش آموزان امروزی را با دانش آموزان گذشته مقایسه نکنیم.در این مورد آموزشهای ضمن خدمت را برای معلمین پیش بینی کنیم. چون ما واقعاً نیاز دارم که وضعیت فعلی دانش آموزان خوب درک کنیم.علاوه بر آن نه تنها در مقررات مدرسه اصلاحات جدی را به عمل آوریم بلکه آنرا عملی سازیم تا محیط مدرسه برای اهداف آموزشی و تربیتی کاملاً امن باشد.امّا این را نباید فراموش کنیم که داشتن معلمان قدرتمند وبا انگیزه می تواند بسیاری از مشکلات مدارس ما را حل کند.

 

 

 

هـــــــــوش

هــــوش

از هوش تعاریف گوناگونی شده است.

اما ما عادت داریم که فکر کنیم کسی که درسی را زود یاد می گیرد یا خوب درس می خواند و نمرات خوبی می گیرد و یا در مقاطع بالاتر به ادامه تحصیل می پردازد انسان با هوشی است. گرچه واقعاً همینطور است.اما هوش مفهوم گسترده ای دارد. وبه تمام زندگی انسانها با ابعاد مختلف مربوط می شود . وقتی ما از هوش یک نفر سخن میگوییم در واقع به رفتار کردار او در موارد گوناگون توجه داریم. همانطور که کسی از نظر درسی رشد می کند با هوش است. فردی که با دوستان خود رفتار خوبی را در پیش می گیرد و با آنها سازگاری ایجاد می کند هم فرد با هوشی است.

گفته اند هوش عبارتند: از میانگین مجموع توانائیهای انسان برای حل مسئله. ویا استعداد و توانایی فرد برای سازگاری با محیط.

هر تعریفی را که مد نظر داشته باشیم  تقریبا از نظر معنا و مفهوم حرف مشترکی گفته می شود. ما در مواجهه با انواع و اقسام مشکلات محیط سعی می کنیم آنرا حل کرده و با آن سازگاری ایجاد می کنیم.

دانش آموزی هم که در کلاس نشسته است با مسائل و مشکلات زیادی روبروست . مثل ارتباط با دوستان و کنار آمدن با آنها، رعایت مقررات، انجام تکالیف، توجه به تدریس معلم و همراهی با او و.... دانش آموز باید با همه اینها با قدرت و توانائی هوش خود کنار آمده و سازگاری ایجاد کند. و از این میان درس برای دانش آموز یک مساله و یک مشکل است. و حل آن بعنی یادگیری نوعی سازگاری با چیزی است که محیط بر او تلقین می کرد و از او چنین چیزی را می خواست. و حتی او را تحت فشار قرار می داد. و میزان هوش فرد به می گفت که چگونه با این مشکل می تواند سازگاری ایجاد کند.

عوامل موثر بر هوش:

1- ژنتیک  2- محیط

در این که عوامل تعیین کننده هوش ارثی است یا محیطی میان صاحب نظران اختلاف وجود دارد.گروهی عامل ارث و گروهی نیز محیط را دخیل می دانند. اما به گفته اکثر آنها، ژنتیک و محیط هر دو در هوش تاثیر دارند. مثلا کسی که از نظر ژنتیکی هوش سرشاری می تواند داشته باشد. اما محیط نمی تواند آن را رشد بدهد. چنین شخصی کم هوش خواهد ماند.

تئوری هفت هوش:

دکتر گارد نر از دانشگاه هاروارد پس از مطالعات فراوان به این مسئله پی برد که در انسان هفت نوع هوش وجود دارد. که هر کس در یک یا چند زمینه از آن هوش ها نسبت به دیگران قوی تر است. البته همه ما انسانها هفت هوش را داریم منتهی در برخی از آنها قوی تر هستیم. بنابراین قدرت یادگیری ما نیز در آن زمینه بیشتر است.هفت هوش عبارتند از:

1- هوش لفظی- زبانی. از ویژگیهای این افراد، علاقه به حرف زدن، جمله سازی، توانائی به کلمه در آوردن احساسات، خواندن،نوشتن، گوش دادن، داشتن گنجینه لغات، تشریح کامل رویدادها و بخش کردن راحت اجزا کلمات.

2- هوش منطقی – ریاضی.ویژگیهای این افراد عبارتند از: درک خوب شمارش و اعداد، درک روابط و نسبت ها، توانائی درک توالی و استمرار، توانائی در برنامه ریزی، توانائی در حل مسئله ها، نظم در امور،حاکمیت منطق در گفتار و رفتار، توانائی در سازمان دهی، درک قوانین.

3- هوش بصری – فضائی. از ویژگیهای این افراد، تجسم ذهنی، درک ابعاد، درک اشکال، قدرت جهت یابی،قدرت نقاشی و طراحی و مجسمه سازی، مفهوم سازی ذهنی، قدرت تخیل، قدرت در کاربرد نقشه ها و نمودارها.

4- هوش وزنی – موسیقایی. از ویژگیهای این افراد، درک موسیقی، علاقه به شعر، داشتن هماهنگی در گفتار و حرکات بدن، قدرت درک صداها و چگونگی انها و علاقه به وزن و آهنگ.

5- هوش بدنی و حرکتی. از ویژگیهای این افراد، فعالیتها و مهارتهای بدنی، علاقه به مهارتهای دستی، آماده بودن اندامهای حرکتی، راه رفتن و نشستن، علاقه به فعالیتهای ورزشی و به کار بردن عضلات.

6- هوش برون فردی. از ویژگیهای این افراد عبارتند از: علاقه به گسترش روابط انسانی، داشتن دوستان زیاد، داشتن سازگاری برتری، یادگیری آسان از طریق گروه، قدرت مشارکت در امور و داشتن مسئولیت.

7- هوش برون فردی. از ویژگیهای این افراد عبارتند از:علاقه به کار انفرادی، درون گرایی، اهمیت به ارزشها و علایق و احساسات و ترجیحا ت خود، تفکرات عالی و عمیق، قدرت قضاوت و تحلیل، قدرت درک در نقاط قوت و ضعف خود و حساس.

کاربرد این هفت هوش در امر تدریس باعث یادگیری بهتر و سریعتر دانش آموزان می شود. و هر چه قدر که در امر تدریس بیشتر از این هفت هوش استفاده شود یادگیری هم به همان میزان گسترش خواهد یافت. به مثالی در این مورد توجّه کنید.

فرض کنید معلمی در یک کلاس 30 نفره درسی را با روش سخنرانی شروع به تدریس نماید و دانش آموزان هم برای درک و فهم درس گوش فرا می دهند.در اینجا اتفاقات جالبی در یادگیری و توجه دانش آموزان رخ خواهد داد. دانش آموزانی که از نظر هوش لفظی – زبانی قوی تر هستند، نتیجه بهتری از تدریس معلم خواهند گرفت.و با اشتیاق زیادتری تدریس معلم را پی گیری خواهند گرفت.اما چنین شیوه تدریسی برای کسانیکه هوش لفظی – زبانی آنها کمتر است.مطلوب نخواهد بود. حالا فرض کنید این معلم ضمن استفاده از شیوه سخنرانی، از نقشه و نقاشی هم استفاده کند.یعنی هوش بصری – فضایی را هم در نظر بگیرد. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نتیجه معلوم است. یادگیری دانش آموزان گسترش پیدا خواهد کرد. یعنی نه تنها یادگیری دانش آموزانیکه از نظر هوش لفظی – زبانی قویتر بودند بهتر خواهد شد. بلکه دانش آموزانیکه از نظر هوش بصری- فضایی  قویتر هستند یادگیری بهتری خواهند داشت. دوباره فرض کنید، این معلم ضمن استفاده از دو روش بالا از روش مباحثه گروهی دانش آموزان هم استفاده می کند. یعنی هوش برون فردی را هم به میان می کشد. ادامه چنین روندی همچنان یادگیری را بهتر و بهتر خواهد کرد.

چنانچه در هر فعالیت آموزشی بیش از سه هوش در نظر گرفته شود روش آموزشی را توسعه پذیر و تعمیق یافته می گویند.


عوامل موثر بر یادگیری

1- آمادگی 

الف) از نظر جسمی ، عاطفی، به رشد کافی رسیده باشد.

ب) محیطی که توام با ترس و وحشت ، دلهره ، اضطراب و پریشانی باشد یادگیری را مختل می کند.

2- تجارب گذشته

الف) هر آموخته جدید ریشه در آموخته های قبلی دارد. بنابراین هر درس جدیدی که آموخته می شود، بر پایه و اساس درسهای قبلی نهاده شده باشد.بنابراین کسی که درسهای قبلی را نفهمیده است درسهای جدید را نخواهد فهمید. معلم  هم باید آموخته های جدید را بر پایه آموخته های قبلی پایه گذاری کند. تا درگیری  ذهنی با آموخته های جدید ایجاد شود.

ب) تجارب گذشته همانطور که ممکن است باعث یادگیری مطالب جدید شود، همچنین ممکن است برای یادگیری جدید نوعی مانع باشد. این زمانی است که تجارب گذشته اشتباه فهمیده شود. و یا تجارب گذشته به گونه ای نادرست برای یاد گیرنده تفهیم شده باشد. ویا تصور نادرستی از تجارب گذشته وجود داشته باشد.

3) روش تدریس معلم

معلم برای یادگیری دانش آموزان کدام روش تدریس را برگزیند بسیار مهم است. بنابر این روش تدریس معلم در یادگیری دانش آموزان بسیار موثر است. امروزه روش های تدریس نوین جایگزین روش های تدریس سنتی میشود.

روش های تدریس سنتی بیشتر تلاش و کوشش معلم را می طلبد. اما روش های تدریس نوین بر پایه ی دانش آموز محوری است. و معلم بیشتر به عنوان هدایت کننده مطرح می باشد. و دانش آموزان برای یادگیری فعال هستند.

4) تمرین و تکرار

تمرین و تکرار تاثیر انکار ناپذیری بر یادگیری  ما دارد. هرچه تمرین و تکرار بیشتر شود، یادگیری هم بیشتر می شود. اما کمیت و مقدار این چگونه باید باشد بسیار مهم است. بسیاری از آموخته های ما در مدت زمانی کوتاه فراموش می شوند، بنابراین با تمرین و تکرار و سپردن آموخته ها به حافظه بلند مدت زمان فراموشی ما هم دیر صورت می گیرد.

5) انگیزه و هدف

بی شک داشتن انگیزه میل و رغبت و علاقه، و همچنین هدف، مهمترین عامل موثر بر یادگیری است.

6) موقعیت و محیط یادگیری

محیط یادگیری از نظر فیزیکی و تجهیزات و امکانات مدرسه، مثل کتابخانه، آموزشگاه ، کارکنان مدرسه ، دانش آموزان و فضای مناسب مدرسه بر یادگیری تاثیر دارند.

7) رابطه کل و جزء

هر جزئی به تنهایی معنایی ندارد. در نظر گرفتن جایگاه هر جزء نسبت به کل است که آن جز معنی پیدا میکند. کل قابل تعمیم به اجزاء است. بنابراین ارتباط اجزا با کل یادگیری را موثر می کند. هر مطلب درسی باید در کل شناخته شود. سپس به اجزاء آن پرداخته شود. اگر در کتاب های درسی دقت کرده باشیم می بینیم، که هر کتاب در کل به یک موضوع درسی می پردازد. و سپس بخش ها و فصل های کتاب هم به عنوان یک درس به موضوع خاصی

می پردازد. سپس اینها دارای مطالبی است که اجزای درسها را تشکیل می دهد. این مثل آن است که کسی تصمیم گرفته باشد. موقعیت جغرافیای شهر تهران را مورد مطالعه قرار دهد. این شخص دو راه پیش روی دارد یا با  سفر به داخل و حومه شهر آنرا مورد مطالعه قرار می دهد تا موقعیت جغرافیای شهر را درک کند. یا می تواند سوار یک هواپیما شود و از ارتفاع مناسب به نظاره بنشیند و شکل کلی تهران را از بالا ببیند. سپس اطلاعات خود را از پایین دنبال کرده و تکمیل کند.راستی کدام روش می تواند ما را به تصویر دقیق شهر رهنمون سازد؟ 

چرا همه افراد مطالب درسی را یکسان درک نمی کند ؟

صرف نظر از فرایند شکل گیری  هوش (محیطی یا اکتسابی) هوش همه ی دانش آموزان یکسان نیست و معلمان در کلاسهای درس با دانش آموزان مختلفی از نظر هوشی روبرو هستند. برای همین است که عده ای زود یاد می گیرند و عده ای دیر. اما مسئله قابل توجه این است که در مدارس عادی در هر کلاس سی نفره 2 الی 5 نفر در سطح هوش متوسط به بالا عمل میکنند. و ظاهرا درسها را خوب می فهمند. البته این هم قابل مناقشه است. که آیا یادگیری آنها عمیق است یا نه؟ آنچه که مسلم است اینکه عده  زیادی از دانش آموزان و واقعاً مطالب کتابهای درسی را نمی توانند به خوبی بفهمند. گرچه برخی از دانش آموزان در این راه تلاش زیادی میکنند. اما گویا موانع جدی برای درک واقعی از مطالب درسی وجود دارد . شاید گفته شود که عواملی چون روش تدریس و عملکرد معلمان و علاقه افراد هم در این میان تاثیر گذار هستند. پس نمی توان همه چیز را به هوش دانش آموزان نسبت داد. در جواب باید گفت شکی نیست که این عوامل موثر هستند . اما واقعاً هوش افراد و در نتیجه سطح درک آنها در دنیای واقعی متفاوت است. و این به طور ضمنی به ما این پیام را می دهد، که یادگیری افراد در یک سطح صورت نمی گیرد. و معلمان نیز به علت حجم و محتوی کتابها و حرکت در چهار چوب زمانی و بودجه بندی کتابها که برای آنها از طرف سازمان طرح ریزی شده، حرکت می کنند. در نتیجه نمی توانند روی درسها بیشتر توقف کنند، تا بتوانند یادگیری دانش آموزان را وسعت دهند. از طرف دیگر گروه زیادی از دانش آموزان واقعاً می خواهند وارد دانشگاه شوند و پیشرفت کنند. والدین عده ای زیادی از این دانش آموزان هم مجدانه وضعیت تحصیلی فرزندان خود را پیگیری می کنند. و بعضا حساسیت افراطی از خود نشان میدهند. و می خواهند، به هر نحوی زمینه ی شکوفایی فرزندان خود را فراهم آورند .

پس چه باید کرد؟ و چگونه سطح یادگیری این گروه از دانش آموزان را می توان بالا برد ؟

افراد جامعه ما فکر میکنند که مدرسه مسئولیت همه چیز را در این رابطه باید به عهده بگیرد. اما واقعاً منطقی نیست اینگونه فکر کنیم. چون مدرسه هم محدودیت های زیادی در این رابطه دارد . محدودیتهایی چون : کمبود زمان ، کمبود امکانات ، حجم و محتوای کتابهای درسی، تعداد دانش آموزان در کلاسها ، تفاوتهای فردی از نظر هوشی و شخصیتی و همچنین معلمان و غیره. پس همه چیز را نمی توان به گردن مدرسه انداخت. گرچه مدرسه یک عنصر تعیین کننده در فرایند یادگیری دانش آموزان است. با همه این صحبت ها به نظر می رسد، که خود دانش آموزان و اولیای آنها خارج از مدرسه هم باید به فکر حل مشکلات تحصیلی خود برآیند. و دانش آموزان بیشتر زحمت بکشند، و زمان بیشتری را به درس اختصاص دهند. اما آنها برخی از درسها را به تنهایی نمی توانند بفهمند. برای همین باید کسی این گونه دروس را به آنها توضیح داده و راههای درک و یادگیری را به آنها نشان دهد.