یاد مهر

"YADE MEHR"

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم...

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی به مهمانی می‌روید به جز حرف‌های تکراری و ملال‌آور و بی‌فایده‌ سیاسی و نظامی و اقتصادی و... بچه‌ برادر یا خواهرتان یا اصلاً بچه‌ی فامیل دورتان را صدا می‌زنید با او گرم حرف می‌شوید، شوخی می‌کنید، بازی می‌کنید، چشم‌ می‌گذارید تا قایم شود، بعد الکی دور خودتان می‌چرخید تا زود پیدایش نکنید، صدای خنده‌اش را می‌شنوید، دلتان ضعف می‌رود برایش و آن‌قدر طولش می‌دهید تا او سک‌سک کند و یک جوری با حسرتی ساختگی وانمود می‌کنید که بازنده شدید و با عصبانیتی بامزه به او حالی می‌کنید که دفعه‌ی بعد حتماً برنده می‌شوید و او هم با خنده‌ی شیرین کودکانه‌اش برایتان خط و نشان می‌کشد که کور خوانده‌ای، باز هم خودم می‌برمت! ... و به خاطر این کارهای بچه‌گانه‌تان اصلاً از جمع بزرگ‌ترها خجالت نمی‌کشید.

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی یک نوجوان وارد جایی می‌شود برایش بلند می‌شوید،‌ با او دست می‌دهید، مثل یک آدم کامل با او رفتار می‌کنید نه نصف آدم! به او نمی‌گویید: «چرا موهایت را اینجوری زدی؟ معدلت چند شده؟ چه‌قدر دماغت بزرگ شده؟ کجایی! نمی‌بینیمت و...» برعکس یک‌ جوری با او رفتار می‌کنید که راحت‌تر خجالت نکشد. بعد وارد حرف‌هایی می‌شوید که او دوست دارد و شاید شما هم دوست داشته باشید؛ مثلا از نتایج مسابقات فوتبال و والیبال حرف می‌زنید یا از تبلت‌ها و گوشی‌های جدید و یا آخرین فیلم‌هایی که دیده‌اید و یا جدیدترین آهنگ‌ها و هر چیز دیگر که هم او دوست دارد و هم شاید شما.

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی دور هم نشسته‌اید و کودکان، سرخوش در حال بازی‌اند،‌ دنبال هم می‌دوند، جیغ می‌کشند یا بیخودی گریه‌شان می‌گیرد، داد نمی‌کشید که «بابا یکی اینها رو ساکت کنه. داریم دو کلوم اختلاط می‌کنیم.» و یا یک گوشی تلفن همراه دستشان نمی‌دهید که بیا بنشین با این بازی کن تا صدایت بریده شود (زبانم لال!) که او را یکجانشین کنید و چشمان همچون مرواریدش را به امواج نور موذی گوشی بسپارید تا او یک آدم تنها شود بدون ارتباطی صمیمی با همسالانش. به جای آن اجازه می‌دهید تا بازی طبیعی‌شان را بکنند و صدای شلوغ پلوغی‌شان موسیقی پر نشاط پس‌زمینه‌ی مجلس‌تان شود.

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که پدربزرگ و مادربزرگ هستید و نوه‌هایتان هم جزء برنامه‌ هفتگی‌تان هستند، برایشان بازی‌‌هایی من‌درآوردی راه می‌اندازید، از خودتان قصه می‌بافید و اجازه می‌دهید نوه‌تان هم در بافتن قصه همراهی‌ ‌کند، با او نقاشی می‌کشید و از نوه‌تان می‌خواهید درباره نقاشی شما نظر دهد، او هم کلی ایراد بگیرد که اینجایش کج است و مگر خانه این شکلی است و چرا گل‌هایت را انقدر بزرگ کشیده‌ای و چه و چه. غذای خانگی مادربزرگ و پدربزرگ را طبخ می‌کنید که قبلا سفارشش را از خودش گرفته‌اید و طعمِ یک جورِ دیگرش را برای یک عمر ماندگار می‌کنید زیر زبانش. اما او را خیلی لوس نمی‌کنید که وقتی نوه به خانه‌ی خودشان برگشت، با کوچک‌ترین اخم پدر و مادر، گویی در و دیوار خانه دیوار زندان است برایش که تنها راه رهایی‌، بازگشت به خانه‌ی مادربزرگ و پدربزرگ باشد.

من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی در مهمانی هستید و ساعت خواب کودکتان فرا می‌رسد،‌ دست از صحبت می‌کشید، ‌کودکتان را می‌برید به یک اتاقی، آرامش می‌دهید به او تا خوش‌تر خوابش ببرد تا مادرها یا پدرهای دیگر هم به تأسی از شما بچه‌هایشان را بیاورند و مجلس صحبت‌های بی‌سرانجامی را که گاهی پشت سر شهین‌خانم و آقاشهاب است تبدیل به مجلس لالایی خواب کودکانتان ‌می‌کنید و مادرانگی را به اشتراک می‌گذارید و مثل یک راز و نیاز جمعی با خداوند، رویایی رنگین برای خواب آن شب بچه‌هایتان می‌سازید و بعد با خیالی خلوت و وجدانی به وجد آمده به جمع مهمانان باز می‌‌گردید.

علی اکبر زین العابدین

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۸ساعت 17:36  توسط بهادری  | 

مهرِ معلمانِ کیمیاگر...

معرفی بچه‌های کلاس تمام شد. هر کدام با سرخ و سفید شدن و خجالت، توانسته بودیم اسم و فامیلمان را زیرلبی بگوییم و بنشینیم!
🔹آنقدر هیجان حرف زدن در جمع داشتیم که احتمالاً هیچکس نتوانسته بود اسم کسی را یاد بگیرد. این در «اولین دقایق اولین روز مدرسه‌ام» در دبستان هنر خرمشهر اتفاق می‌افتاد. دقایقی پر از احساسات تلخ و شیرین. اندوه غریبی و دوری از خانه. و شوق و هیجان «کلاس اولی شدن»! چند نفری که همدیگر را از آمادگی می‌شناختیم، کنار هم نشسته بودیم.
🔹خانم معلم آمد جلوی نیمکت ما که سومین ردیف بود و با نرمی زیر چانه‌ی دختر کنار دستی‌ام را بالا گرفت و خیره و شوخ به چشمانش نگاه کرد. با نگاهی از جنس نگاه مادرها گفت: «نبینم دخترمون غمگین باشه. اسم قشنگت چیه؟ بذار من بگم. اسمت بوددد…» و به سقف نگاه کرد. مثلاً دنبال اسم آن دختر خجالتی که چشمان سیاه درشتی داشت می‌گشت.
🔹بعد قامت راست کرد و گفت: «بچه‌ها! منم بار اول خجالت کشیدم اسممو گفتم. کیا مثل من بودن؟» من قبل از همه دستم را بالا بردم و همه داد زدند: من! من! خانم گفت: «من میگم بیاین از اول، تک به تک اسمهامونو بگیم! از نیمکت اول. شما بگو پسرم!»
بعد دستش را روی سر من گذاشت و موهایم را نوازش کرد. بعدها پنداشتم چه هنرمندانه و ظریف داشت به قلب‌های تک تک ما نفوذ می‌کرد این «مادر دوم» مهربان.
🔹معلمان کلاس اول، به طرز عجیبی با صبر و‌ مهربانند. «آغازگر» اولین ارتباط با کودک هستند. آغازگران مهربانی که دریچه‌ی قلب آدم را با نرمی باز می‌کند و اغلب نمی‌توان تا آخر عمر اثر آنان را فراموش کرد. چه؛ اولین قدم را با او برداشته‌ایم تا به «دنیای حروف و کلمات و خواندن و درک کردن» وارد شویم. و مگر یار قدم اول را می‌توان فراموش کرد؟
🔹دستش انگاری زبان داشت. با موهایم حرف می‌زد. انگار می‌گفت اینجا مثل خونه‌تون امن و آرومه. که شما مثل فرزند خود منید. و انگار گفت: پس محکم باش! و با کیمیای مهرش تا نوبت به نیمکت ما برسد، چنان آرام شدم که برخاستم، به چشمان مهربانش نگاه کردم و شمرده شمرده «خودم را گفتم»! برای اولین بار بیرون از خانه، با کیمیاگری او «خودم» را معرفی کردم!
🔹مهر او کار خودش را کرد. بعد از آن ما عاشقانه الفبا را یاد می‌گرفتیم. از تکلیف و مشق شب لذت می‌بردیم. زیر هر برگ مشق، که او صبح روز بعد می‌دید، گلی برایش می‌کشیدیم. و او برای تک تک ما آفرین می‌گذاشت و می‌گذشت… و زمان از روی ما هم گذشت و گذشت. اما رد آن مهربانی؛ هنوز هم هست…
🔹بعدها تا حالا «محترم‌ترین مشاغل» در ذهنم معلمی بوده است. معلمان انسان‌هایی با کرامت، مهربان و صبورند که مظلومانه در سختی و عسرت زندگی می کنند و چه مناعت طبعی دارند.
🔹هر معلم «کلاس اول» ظرف سی سال خدمتش، با یک حساب سرانگشتی، حدود ۸۰۰ تا هزار نفر را با الفبای درس و زندگی آشنا کرده است. حدود هزار نفر با دیدن مهربانی و لبخندهای او در اولین روز ماه مهر، با درس و مدرسه رفیق شده‌اند. و این کارنامه‌ای درخشان در یک زندگی کاری معمولی است. «اهلی کردن» و ایجاد دوستی هزار کودک با الفبای نوشتن و الفبای دانستن. این است که باور دارم معلمی «کیمیاگری» است.
🔹مهر را به «معلمان بزرگوار، کیمیاگران مهر و سازندگان انسان» تبریک می‌گویم. و دستان پدرانه و مادرانه‌ی تمامی آنها را می‌بوسم.

بابک‌داد ۹۸/۷/۱

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۸ساعت 22:8  توسط بهادری  | 

نامه یک پدر به مدیر مدرسه پسرش در آستانه آغاز سال تحصیلی

«جناب آقای حسن محمدی»
با سلام

از ما خواسته‌اید تا پیش از شروع سال تحصیلی توقعاتمان را از مدرسه‌ بیان کنیم. دوست‌تر داشتم به جای پر کردن آن فرم، خواسته‌هایم را در نامه‌ای برایتان بنویسم:

🔹از پسرم کار بخواهید. چون او را هتل نمی‌آورم، به اولین سال دبیرستان می‌فرستم. اجازه دهید بریده‌های کاغذ و تراشه‌های چوب را زمین بریزد اما خودش هم جمع کند. به بابای مدرسه بگویید مدیون من است اگر بجای پسرم چیزی را جارو کند. کاش ماهی یکبار از بچه‌ها بخواهید شیشه‌ها را تمیز کنند، خاک‌ نیمکت‌های کلاسشان را بگیرند. به پسرم نوبت دهید تا درخت‌ها و گلدان‌های مدرسه را آب دهد و برگ‌های زردشان را بگیرد.
🔹کاش صبحانه را در مدرسه بخورند و از پسرم بخواهید سفره پهن کند، چای دم کند، نان‌ خرد کند و آخرش هم به همراه بچه‌های دیگر جمع کنند و بشویند.
🔹ای کاش همین اول سال قلم‌مو و رنگ و اسپری دهید تا کلاسشان را خودشان رنگ‌آمیزی کنند. روی دیوارهایش به سلیقه روزآمدشان چیزهایی بنویسند، خط‌هایی بیندازند. شاید نشانی از فیلم‌ها، انیمیشن‌ها، فوتبالیست‌ها و ترانه‌هایی که دوست دارند بر دیوار بیفتد و دیوار کلاس، پنجره رهایی‌ باشد.
🔹بیشتر سرویس‌های بهداشتی عمومی کشور ما بهداشتی نیستند! هر کاری لازم است بکنید تا پسرم و همه بچه‌ها سرویس‌های مدرسه را مثل سرویس خانه‌هایشان نگه دارند.
🔹از پسرم بخواهید شما را نقد کند، رفتار و برنامه‌های دبیران و مشاوران و معاونان را. نترسد از گفتن. توبیخ نشود از فکر کردن. از او بخواهید برای حرف‌هایش دلیل بیاورد و تا قانع نشد دست نکشد. از مدرسه شما توقع دارم گفت‌وگو سکه رایج باشد. رفتارهای پسرم را هم ارزیابی کنید و بخواهید در فضای امن گفت‌وگوی همکلاسی‌ها از دوستانش راه حل‌های کارآمد بگیرد. این کار موثرتر از تذکر و توبیخ دبیران است.
🔹لطفا به دبیران مدرسه بگویید جواب سوال‌های پسرم را ندهند. هر وقت سوال پرسید، کمکش کنند تا خودش دنبال پاسخ بگردد. 
🔹بعد از صبحگاه و قبل از شروع اولین زنگ، پنج دقیقه را اختصاص دهید تا هر کسی در مدرسه است کتاب بخواند. از خود شما گرفته تا تک به تک عوامل اجرایی و دبیران و دانش‌آموزان، کسی با کسی صحبت نکند و هر کس کتابی که دوست دارد بخواند. مدرسه بشود یک کتابخانه بزرگ. کتاب‌های درسی نشوند همه دنیایش. دنیایش را بزرگ کنید.
🔹آقای محمدی عزیز، از پسرم بخواهید داستان بنویسد، شعر بگوید، مقاله بنویسد. بخواهید برای پژوهش فیلم بسازد، عکس بیندازد. برود در آزمایشگاه خطر کند. به او بگویید پژوهش فقط در کتابخانه نیست. برود وسط شهر جستجو کند، سوال بتراشد. از پسرم بخواهید در کارگاه با چوب و فلز و چکش و اره وسیله بسازد، اختراع کند. از آنها بخواهید اپلیکیشن بازی طراحی کنند، انیمیشن تولید کنند.
🔹در بوفه مدرسه پسرم را دخالت دهید تا در کنار مسوول بزرگسال بوفه شیوه کاسبی را یاد بگیرد، حساب و کتاب و طرز برخورد با مشتری را. بگذارید خوراکی‌ها را در قفسه بچیند. بار خالی کند و بعد کارتون‌ها و مقواها را در سطل مخصوص بازیافتی‌ها بیندازد.
🔹هنگام مراسم نماز یا صبحگاه فضایی شکل نگیرد که به زور و با خواب‌آلودگی، پسر ۱۳ ساله با خدا مناجات کند. لحظاتی را شکل دهید که وقتی پسرم با خدا خلوت می‌کند بداند که خدا نزدیک‌ترین است و ارتباط قلبی او با خدا برای خودش تعالی می‌آورد نه اینکه دل مدیر و مربی پرورشی را راضی کند و کارت امتیاز بگیرد. به او و بچه‌های دیگر اجازه دهید نیایش‌هایی را که به زبان خودشان نوشته‌اند بخوانند. نیایش‌های ساده که خواسته‌های واقعی خودشا‌ن‌اند و با صداقت هستند.
🔹از معلم‌هایتان بخواهید قوانین کلاس‌ها را تنهایی وضع نکنند. از بچه‌ها کمک بگیرند و با هم قانون بگذارند. چون این قوانین را بچه‌ها باید اجرا کنند.
به پسرم حالی کنید بجای آنکه از ضعف و نمره کمِ همکلاسی‌هایش خوشحال شود، احساس بد کند. کاری کنید تا به جای احساس کمبود از نمره پایینِ خودش از کمک نکردن به دوستانش شرمنده باشد.
🔹از پسرم نخواهید در همه درس‌ها و مهارت‌ها نفر اول باشد. راستش او هم مثل بقیه بچه‌ها در خیلی کارها کم‌‌استعداد است. به او بگویید همه آدم‌ها برای همه کارها ساخته نشده‌اند، راه خودت را پیدا کن.
🔹مدیر محترم، به پسرم اجازه دهید اشتباه کند، خراب کند، گند بزند. بگذارید بارها ویران کند و بسازد. اشتباه کردن را امتیاز بدهید. بگویید فقط یک اشتباه نابخشودنی وجود دارد و آن هم هیچ کاری نکردن و بالتبع اشتباه نکردن است.

با آرزوی خوبی و زیبایی
علی‌‌اکبر زین‌‌العابدین
۳۱ شهریور ۹۸»

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۸ساعت 1:40  توسط بهادری  | 

یک مهر از راه می رسد..‌.

در انبوه اخبار و استرس ها و دل نگرانی ها فرزندان وطن آماده اند تا سال جدید تحصیلی را آغاز نمایند.
مدتهاست به معلمان عزیز توصیه می گردد که شغل پدر پرسیده نشود،
مبادا دل کودکی بلرزد .
مبادا روح لطیف نوجوانی مکدر شود .
مبادا غرور جوانی خدشه دار شود.
اما به نظر من غیر از نپرسیدن شغل پدر مسائل دیگری هم وجود دارد که باید به آنها توجه کرد.
در تمام آموزشهای امروز ما سعی بر آن است تا تصویری از خانواده ای مطلوب اعم از پدر و مادر و فرزندان در کنار هم  ارایه گردد؛ اما به این نکته مطلقا توجه نمی گردد که با توجه به آمار بالای طلاق در کشور فرزندان بسیاری به صورت تک والدی زندگی می کنند.
در چنین شرایطی گرفتن اطلاعات در هنگام ثبت نام دانش آموزان یک ضرورت به نظر می رسد تا معلم کلاس از وضعیت دانش آموزان کلاسش مطلع باشد و ناخودآگاه با تصویر سازی خانواده های منسجم و مطلوب دل کسی نرنجد.
آن دانش آموز هیچ نقشی در شرایط به وجود آمده ندارد و هیچ خطایی مرتکب نشده است.
حتی پدر و مادرش نیز مقصر نیستند.
عدم سازش در کنار هم و رشد فرزند در شرایط متشنج خانوادگی به مراتب بدتر از طلاق و جدایی و آرامش نسبی است.
هدف تلاش برای مقبول نمودن طلاق نیست بلکه هدف آن است تا دانش آموزانی که والدینشان به هر دلیلی از هم جدا شده اند احساس شرم یا تقصیر نکنند بلکه به آنها دانش لازم داده شود که طلاق در شرایطی که زندگی مشترک توام با تشنج و نا آرامی ست، راهکاری منطقی است و پدر و مادر هر  دو همواره در کنار فرزندشان هستند و جدایی مکانی آنها حس پدری و مادریشان را خدشه دار نخواهد کرد.
کاش سیستم آموزشی ما در کنار آموزش توجه بیشتری را معطوف مشاوره های تربیتی و روان شناسی پیش و در طول سال تحصیلی نماید و با برقراری ارتباط امن و سالم با دانش آموزان زمینه بهداشت روحی نسلهای آتی را فراهم آورد.

 مریم اکبری نوشاد_ پژوهشگر

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۸ساعت 0:31  توسط بهادری  | 

قرار بود با سواد شویم....

یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...
قرار بود با سواد شویم...
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم...
قرار بود با سواد شویم...
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم،‌ به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم...
گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم...
قرار بود با سواد شویم...
از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم...
استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می شدیم.
قرار بود با سواد شویم...
دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد.

"تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم"

فقط حالا، چند سوال پیش می‌آید؛

ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟
ما چقدر سواد انسانیت داریم؟
ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم ...

حسین حائریان

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۸ساعت 0:14  توسط بهادری  | 

به بهانه‌ «مهر ‌ماه»

آغاز سال نوی تحصیلی بهانه‌ای شد تا به جایگاه دانش و خرد با نگاهی به ادبیات و تاریخ کهنسال میهنمان بپردازم.

برای آنکه گفتار طولانی نشود به چند بیت از استاد سخن، حکیم بزرگ و پدید آورنده‌ حماسه‌ ملی ایرانیان، فردوسی بزرگ و گذری گذرا به سطرهایی از تاریخ باستان سرزمین‌مان بسنده می‌کنم.

زنیرو بود مرد را راستی
ز سستی دروغ‌ آید و کاستی

در نگاه نخست نیرو و زور بازو فاکتور مهم قدرت پهلوان و جوانمرد به‌نظر می‌رسد اما بیتی دیگر در شاهنامه به میان می‌آید.

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

«توانایی» زاییده‌ «دانایی» است و توانایی بدون دانایی و خرد ارزشی ندارد. به زبان عامیانه زورمندی بی‌فهم و خرد، قلدری است فضیلتی در کار نیست.
در همین حال و هوا هستیم که در قلمروی تاریخ باستان ‌ناگهان به بخشی از کتیبه‌ داریوش کبیر هخامنشی در حدود ۲هزار و ۵۰۰سال پیش برمی‌خوریم که چنین می‌گوید:

«خدای بزرگ است اهورا مزدا... که شادی را برای مردم آفرید، که «خرد» و «دلیری» را در داریوش شاه گذاشت. »

اینجا هم خرد پیش از دلیری آمده است.
در آغاز شاهنامه:

به نام‌خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد

«خداوند جان و خرد» در اوستا، کتاب دینی زرتشتیان میراث ملی ادبی کهن‌ ایرانیان یادگار روزگار باستان، «اهورامزدا» پروردگار بزرگ است به معنای «سرور دانا» که قدرت او از دانایی است و به‌ همین سبب او «سرور دانا» نام دارد.
به هر سو می‌نگریم در تاریخ و تمدن کهن ایرانیان «دانایی» سرچشمه‌ «توانایی» است.
و باز هم در شاهنامه اندر ستایش خرد:

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد/ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای/خرد دست گیرد به هر دو سرای
از و شادمانی و زویت غمیست/و زویت فرونی و هم‌ زو کمیست....
ازویی به هر دو سرای ارجمند/گسسته خرد پای دارد به بند

این مقال تنها نگاهی بسیار مختصر بود با توجه به چند بیت از میان ابیات فراوان شاهنامه درباب اهمیت خرد و نگاهی به واژه‌ای از اوستا و دوجمله‌ از میان سطرهای فراوان کتیبه‌های سنگی ارزشمند هخامنشی، برای بزرگداشت کوتاه «خرد».
حال دیوان‌ شاعران، کتاب‌های مورخان و اندیشمندان و دانشمندان کهن، سخنان بزرگان دین و مذهب سرزمین‌مان که چه بسیار از اهمیت دانش و خرد گفته‌اند و خود این راه رفته‌اند، جای بحث مفصل خود را می‌طلبد.
تنها این ‌مختصر را گفتم که آغاز دوباره‌ فصل فراوان اندیشیدن‌ را در مرز‌پرگهر به هم‌میهنانم خجسته باد گویم.

اشکان تقی‌پور - کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران

منبع:اینجا

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۷ساعت 18:48  توسط بهادری  | 

روز اول مهر؛ روز پا گذاشتن به دنیای بی‌حد و حصر دانایی و خرد

 پائیز که آغاز می‌شود تمام مردم شهر انگار حال و هوای دیگری دارند. کوچه‌ها، خیابان‌ها و درختان حتی از آغاز این فصل در شور و غوغایی دیگرند.
روز اول پائیز پایت را که از خانه بیرون می‌گذاری عطری تازه به مشامت می‌رسد. عطر برگ‌های زرد، عطر شادی‌های کودکانه، بوی کاغذ، بوی مهر. به هر سمتی که نگاه می‌کنی کیف‌های رنگارنگ و لباس‌های فرم کوچک و دوست‌داشتنی را می‌بینی که در تن بچه‌های دبستانی زیبایی و طراوتی دو چندان دارند.
روز اول مهر برای تمام مردم شهر روز آغاز است. آغاز سال تحصیلی، آغاز تجربه‌های تازه، دوستی‌های تازه، دنیای تازه و خاطرات.
اول مهر برای همه روز شروع مدرسه‌هاست. چه برای کسانی که از واپسین روزهای تابستان در تدارک این روز و روزهای پیش رویش بوده‌اند و چه برای کسانی که مدرسه‌های‌شان پشت زمان‌ها جا مانده است. محال است وقتی شور و غوغای دبستانی‌ها را می‌بینی و صدای زنگ مدرسه و بلندگوی آن به گوشت می‌رسد دلت برای لحظه‌ای جای آن‌ها بودن تنگ نشود و دفتر کاهی خاطراتت ورق نخورد.
اما گذشته از تمام احساسات خفته و تازه‌ای که با اولین روز مهرماه در دلت جوانه می‌زند، روز اول مهر، روز پا گذاشتن به دنیای بی‌حد و حصر دانایی و خرد است.  روزی که انسان را از کودکی‌ها، تاریکی‌ها و ناشناخته‌ها به مرور زمان به دنیای روشن آگاهی و بینش هدایت می‌کند و یافته‌های بشری را به او می‌آموزد.
قدرت تفکر و تعقل یکی از برترین نعمت‌هایی است که خداوند سبحان به انسان‌ها بخشیده است و همین ویژگی خاص است که به همراه دیگر امتیازات انسان را از سایر مخلوقات متمایز و برتر می‌کند. انسان به وسیله همین ویژگی خاص به کسب علم می‌پردازد و به وسیله کسب علم به شناخت خود، شناخت دنیای پیرامون خود و در نهایت شناخت مبدأ و منشأ جهان خلقت دست پیدا می‌کند.
خداوند به وسیله دین اسلام و به وسیله کتاب قرآن که سرچشمه آگاهی و بینش بشر است بیش از هر دین و کتاب دیگری انسان را به کسب علم و معرفت فرا می‌خواند و علم را وسیله‌ای برای هدایت انسان به سوی کمال و تعالی معرفی می‌کند.
خداوند در قرآن کریم به قلم سوگند یاد کرده و در آیه ۱۱ سوره مجادله بر اهمیت علم، برتری علما و رفعت مقام آنان تصریح نموده و فرموده است:
« یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‏؛ خداوند کسانى را که ایمان آورده‏‌اند و کسانى را که علم به آنان داده شده است درجات عظیمى مى‏‌بخشد.»
و در آیه شریفه‌ای از سوره زمر نیز به برتری انسان عالم نسبت به افراد دیگر اشاره فرموده است:
« هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ؛  آیا کسانى که عالم‌اند با کسانى که نمی‌دانند یکسانند؟!»
اینگونه است که علم‌آموزی و کسب دانش و معرفت همچون تکلیفی بر عهده انسان قرار می‌گیرد تا به وسیله آن به کشف حقایق و حقانیت بپردازد و شکرگزار نعمت‌های زیبای خداوند باشند.
اگر علم‌آموزی و علم‌پژوهی از همان آغاز راه و از دبستان‌ها که شالوده بینش و شخصیت افراد در آنجا بنا می‌شود به همراه معنویت و دین‌شناسی و خداشناسی عمیق و مفهومی به کار گرفته شود؛ و اگر کودکان ما که امروز که اول مهرماه و روز شروع سال تحصیلی جدید است از همین آغاز در کنار تعالیم علمی، از تربیت دینی و اسلامی برخوردار شوند؛ آموزه‌ها و مفاهیم انسان‌ساز اسلامی به همراه مفاهیم علمی در ذهن و روح آن‌ها نهادینه شده و بی‌شک در آینده از جامعه‌ای فارغ از معضلات فرهنگی و سرگشتگی بهره خواهیم برد و در برابر تهاجم فرهنگی و جنگ نرم به آسودگی و با درایت ایستادگی خواهیم کرد الی‌الخصوص در سالی که پرچم فرهنگ را برافراشته است و نامش بر محور فرهنگ و دانایی استوار است.
در این میان نمی‌توان نادیده گرفت تقارن با شکوه آغاز فصل علم و معرفت را با هفته دفاع مقدس. دفاع مقدس که یکی از نقاط عطف جامعه ما محسوب می‌شود می‌تواند بزرگ‌ترین و کامل‌ترین مدرسه و دانشگاه برای کسانی باشد که جویای کشف و کسب آموزه‌های عمیق انسانی و معرفتی و الهی هستند.
همزمانی این دو مقوله مهم و اثرگذار می‌تواند بهانه‌ای باشد تا در کنار علم و معرفت، دانش‌آموزان‌مان را با پاسداری از ارزش‌ها و فرهنگ ایثار و شهادت آشنا کنیم و بدین وسیله درس عشق و ایمان را به آنان بیاموزیم.
با امید به اینکه با اکسیر دانایی و توانایی مرزهای جدید علم و دانش و پژوهش را درنوردیم و با پیوند علم و ایمان، قله‌های رفیع بهروزی و پیروزی و کامیابی را فتح کرده و با گام‌های مصمم و استوار آغازگر بهار اندیشه و دانایی باشیم.
سلام پائیز!

حدیثه سوختانلو- منبع: اینجا

 

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۷ساعت 18:41  توسط بهادری  | 

مطالب قدیمی‌تر