آموزش وپرورش و بُعد سیاسی توسعه

اغلب در کشورهایی که سطح سواد و آگاهی عمومی پایین است، ساختار حکومت، نظامی و استبدادی است. عکس این حالت نیز مصداق دارد. یعنی در کشورهایی که حاکمان مستبد و خود کامه، حکمروایی می کنند، مردم از سطوح علمی و سواد پایینی برخوردارند. اشاره به این نکته از این حیث ضروری بود چون توسعه در نظام سیاسی بسته و آمرانه، شدنی نیست. احمد بیرشک می گوید: «کسانی که می خواهند قومی را راد و آزاده و آزاد ببار آورند، دست به دامن تعلیم و تربیت میزنند؛ و کسانی هم که می خواهند برمردمی چشم بر حکم و گوش بر فرمان حکومت کنند، بهتر از تعلیم و تربیت وسیله ای پیدا نمی کنند.»)        


اگر آموزش و پرورش سواد علمی و آزادمنشی را نگستراند؛ فرهنگ مطالعه نهادینه نمی شود، مطبوعات و رسانه های نوشتاری تقویت نمی شوند و در نتیجه مشارکت سیاسی به تأخیر می افتد. آموزش و پرورش، تضمین کننده آزادی است. آزادی نیاز به محافظت دارد. یک مشتق این حفاظت ها، به تعبیر آمارتیاسن در کتاب توسعه به مثابه آزادی، «حفاظت اجتماعی» نام دارد.

«در جوامعی که با سلطه نامحدود اداره می شوند، آموزش وپرورش مانند هر چیز دیگر کاملا برنامه ریزی و تنظیم می شود و به صورت یکسان در می آید. همه جزئیات آن معین می شود… گردانندگان این جامعه ها، آموزش و پرورش را از دیدگاه علمی _صنعتی به ویژه از دیدگاه روانشناسی چون دستگاهی ماشینی سازمان می دهند. به طور کلی کاهش دادن آموزش و پرورش به جریانی که انسان را به صورت یک ابزار سودمند و فرمانبر در می آورد، انگیزه ای است برای شرکت در قدرتی که نوید یک آینده با شکوه را می دهد. این نوید، توده ها را برآن می دارد که خود را به امواج بسپارند و در راه انجام کار فداکنند. هم دیگران را به صورت وسیله و ابزار درآورند و هم خود به صورت ابزار درآیند. به نظر آنان آنچه مهم است، بنای عظیم انسانیت است. بنایی که به خیال خود می سازند. فرد و شخصیت اهمیتی ندارد. این ها عوض کردنی هستند. اینان را باید به حسب نیروی حیاتی، توانایی هوشی، مهارت های فنی و به حسب کارایی شان ارزیابی کرد. این ها مصرف کردنی هستند و پس از آنکه بی مصرف شدند، می توان به کنارشان نهاد...»

جان دیویی در کتاب مهم خود با عنوان «دموکراسی و آموزش و پرورش» می گوید: دموکراسی، تنها یک روش سیاسی برای اداره جامعه نیست بلکه بیش از هرچیز، یک روش زندگی است. دموکراسی سیاسی را باید تنها به چشم وسیله نگریست نه هدف؛ وسیله ای که بتواند دموکراسی را به صورت یک روش زندگی درآورد ... دموکراسی تنها در سرزمین هایی به نابودی گرایید که طبعی فقط سیاسی داشت و به گوشت و خون مردم وبه زندگی روزانه آنان راه نیافته بود… من برآنم که دموکراسی سیاسی نامطمئن خواهد بود، مگر آنکه خوی دموکراسی به اندیشه وکردار و به بافت زندگانی مردم راه یابد»

از نظر برخی دیدگاهها؛ دموکراسیِ پایدار عمدتاً در جوامع و کشورهای توسعه نیافته ایجاد نمی شود چراکه این کشورها قبل از پرداختن به مسائلی همچون دموکراسی و فرایندهای مربوط به آن، نیازمند بسترهای فرهنگی دموکراسی هستند. نظام سیاسیِ مشارکت گریز از زمینه های اجتماعی و فرهنگی افرادی مشارکت گریز و ناآشنا با حقوق مدنی و اجتماعی خود بر می خیزد. البته طبیعی است که عوامل تسهیل کننده نظیر آزادی بیان، انتخابات آزاد، نقد و نظر، برابری و ... نیز اهمیت دارند اما چگونه می شود مردم آموزش ندیده، ناآگاه و یا کم آگاه، توان و امکان شناخت و استفاده از حقوق خود را داشته باشند؟

انسان در بستر آموزش و کسب تجربه، قابلیت های درونی خود را بارور می سازد و این قابلیت های بروز یافته، نابرابری، استبداد و انحصار را پس می زند. شاید منطقی ترین و معتدل ترین پاسخ این باشد که جوامع استبداد زده ای که دائماً استبداد را در دامن خود می پروانند، برای رهایی از وضعی که بدان دچارند یک راه حل کوتاه مدت اما ناپایدار و یک راه حل اساسی پیش رو دارند؛ اولی حذف مستبد و دومی اصلاح فرهنگ مستبد خیز.

دیکتاتوری، ریشه های اجتماعی دارد. در تاریخ مبارزات ملت ها بسیار به چشم می خورد که چگونه توان و انرژی یک ملت و حتی رهبران جنبش ها صرف مبارزه با معلول می شود تا علت. دیدگاه ِتوسعه انسانی، حقوق بشر و آزادیهای دمکراتیک را یکی از پیش شرط های توسعه می داند. مردم تنها با وجود آزادیهای دمکراتیک است که می توانند در تصمیم گیریهای اجتماعی شرکت کنند و به نیروی تغییر بدل شوند و در جامعه تأثیرگذار باشند.

مرتضی نظری (mortezanazari)

منابع:ـ نظری، مرتضی، آموزش و پرورش و توسعه انسانی، انتشارات سپیده تابان، تهران ۸۸۹۶۲۹۴۹- ۸۸۹۶۹۳۶۴

ـوبلاگ«اطلاع رسانی برای توسعه انسانی ایران» (www.humandevelopment.blogfa.com