خاطره – تنبیه بدنی دانش آموز

تنبیه بدنی دانش آموزان یکی از مسائلی است که معلمین همیشه با آن برخورد داشته اند. خصوصا بعد از انقلاب بنا بر رافت اسلامی و اشارات روانشناسانه و ضرورت مسائل تربیتی ،  همیشه سعی می شده است با آن با حساسیت خاصی بر خورد شود. لذا  وزارت آموزش و پرورش طی بخشنامه های متعددی تنبیه بدنی را ممنوع اعلام می کرد در این رابطه معلم های زیادی از کار برکنار شده یا از کار معلق شدند و برخی نیز در دادگاهها محکوم به پرداخت دیه و یا محبوس شده اند ، از نظر حقوقی چیزی که در حال حاضر در بسیاری از کشور های جهان در حال انجام است.  


اما واقعیت این است که معلمین در مدارس راهنمایی و در دبیرستانها در کلاسهای پر جمعیت ایران تحت فشار های انضباطی دانش آموزانی هستند که از هر روز از رسانه ها "ممنوعیت تنبیه بدنی از سوی معلم" را می شنوند. و این مسئله برای کسانیکه که هنوز در بلوغ فکری نیستند و یا دانش آموزانی که دنبال درس خواندن نیستند معضلات فراوانی را ایجاد می کند. ای بسا کسانی که با واقعیت های کلاس های درس آشنا نیستند وقتی مدتی در کلاس حاضر می شوند و با بی انضباطی و  تمسخر و خنده های هر روز دانش آموزان پر انرژی  روربرو می شوند و نتیجه آن می شود که از کنترل کلاس عاجز مانده  و نمی توانند برنامه های خود را  پیش ببرند ، ممکن است نظر آنها را در مورد تنبیه و رفتارهای خشونت آمیز با خاطیان تغییر بدهد.( البته نویسنده مخالف تنبیه بدنی است) در این رابطه خاطره ای دارم که برای شما نقل می کنم:

« اوایل دهه هشتاد در مدرسه ای بودم که یک شخص محترم روحانی معلم دینی و قرآن بود و ظاهرا نشان می داد وی فردی پر انگیزه و در عین حال فردی صبور و با گذشت است . هنوز هفته اول شروع سال تحصیلی بود و از آنجائیکه در این مدرسه غالب معلمان تمایل داشتند که دانش آموزان خاطی را تنبیه کنند و برخی مواقع هم دانش آموزان را تنبیه می کردند ، این معلم محترم از این وضعیت بسیار ناخشنود بودند و هر روز زنگ های تفریح بین همکاران و ایشان بحث بود که چرا دانش آموزان را تنبیه می کنید. در این رابطه ایشان دلایل خود را ارائه می کردند و نسبت به عواقب تنبیه بدنی در شخصیت دانش آموزان هشدار می دادند. این مسئله ادامه داشت تا اینکه کم کم ماه مهر تمام می شد و دانش آموزان هم به مدرسه عادت کرده  و دوستان جدیدی را پیدا می کردند و همچنین جایگاه خود را در بین گروههای همسالان  پیدا می کردند و روز به روز شلوغ تر می شدند. ما هم درسها را به پیش می بردیم و تکالیف را از دانش آموزان می خواستیم و برنامه ها به پیش می رفت.

یک روز صبح زنگ وسط صدای فریاد های معلمی را شنیدم که داد می زد و  کسی را مورد عتاب قرار می داد برای همین بی اختیار درب کلاس را باز کردم و دیدم معاون مدرسه به سرعت برای برسی موضع به کلاس مورد نظر رفته و دانش آموزی را که می شناختم بسیار شلوغ بود از کلاس همان معلم دینی و قرآن به بیرون مدرسه هدایت می کند . قیافه دانش آموز نشان می داد که معلم مورد نظر او را به شدت کتک زده است و هنوز کمر بند پیچیده شده در دستان معلم که بسیار عصبانی بود به چشم می خورد. ما از این مسئله تعجب کرده و شوکه شده بودیم که چرا حاج آقا باید بر خلاف گفته های خود دانش آموزی را تنبیه کرده باشد. وقتی زنگ تفریح برای استراحت در دفتر مدرسه جمع شدیم ، ایشان می گفت آقا حرف هامو پس می گیرم اگر اینها را تنبیه نکنی آدم نمی شوند. من خیلی صبر کردم دیگه منو خسته کرده بود. »