خاطره - دانش آموز خائن

دانش آموزان به عنوان اینکه آنها هم انسان هستند واقعا دنیای پیچیده ای دارند  که شناخت آنها مستلزم گذشت زمان و کار با آنهاست . خصوصا زمانیکه ما بخواهیم رفتارهای آنها را در جمع دوستانشان تفسیر کنیم ، آن موقع است که شاهد رفتارهایی از آنها می شویم که مات و مبهوت می شویم.

   بنده به عنوان معاون پرورشی دبیرستان ، مدتی مسئولیت کتابخانه مدرسه را به یک دانش آموز دوم متوسطه سپرده بودم  که وی از نظر من دانش آموزی مودب و درس خوان و مسئولیت پذیر بود و به خوبی از عهده مسئولیت خود در زنگ های تفریح بر می آمد . علاوه بر آن فکر می کردم با این دانش آموز به عنوان یک دوست ، صمیمی هستم و مدتها در کتابخانه با وی در باره مسائل مختلف صحبت می کردیم.

این دانش آموز(حسینی) در کلاسی بود که تعداد آنها در حدود 30 نفر بودند. و بنده دبیر معارف اسلامی آنها بودم و سعی می کردم با آنها برخورد اسلامی و انسانی داشته باشم برای همین هرگز آنها را تنبیه و تحقیر نمی کردم و هرگز به آنها توهین نمی کردم . اما این رویه به برخی از دانش آموزان فرصت سوءاستفاده و بی انضباطی را می داد.

یکی از شیطنت های دانش آموزان سوت زدن در سر کلاس معلمهاست (سوت زدن هایی که هدف آن آزار دادن معلمین است) . البته آنها این کار را استادانه و زیرکانه انجام می دهند. به حدی  که معلم در تشخیص فرد سوت زننده عاجز می ماند. آنها زمانی را برای این کار انتخاب می کنند که کلاس شلوغ و معلم کاملا حواسش پرت باشد. سوت زدن در سر کلاس ، معلم ها را به شدت عصبانی و ناراحت می کند و این مسئله برای آنها یک توهین آشکار است .

در یکی از جلسات دانش آموزی از فرصت استفاده کرده ، سر کلاس من سوت زد . هر چه دقت کردم که بفهمم که چه کسی سوت زده متوجه نشدم گر چه محل تقریبی حضور دانش آموز سوت زننده را می توانستم حدس بزنم ، اما چون پی گیری مسئله را صلاح نمی دانستم ، خود را به تغافل زدم . اما از این که دانش آموزی در سر کلاس دست به این اقدام زده و نوعی بی احترامی به من کرده بسیار عصبانی شدم با همین وضعیت زنگ خورد و به دفتر مدرسه آمدم.

دوباره جلسه بعد که به این کلاس رفتم دانش آموزی از فرصت همهمه دانش آموزان دیگر استفاده کرده سوت زد . من از عصبانیت نمی دانستم چکار کنم. چنان صورتم بر افروخته شده بود که دانش آموزان همه ساکت شدند. من تنها حرفی که زدم ، گفتم دانش آموزان میزهای دو ردیف آخری ، بعد از اینکه زنگ خورد سر کلاس می مانند.  

بعد از زنگ ، این دانش آموزان سر کلاس ماندند و به حیاط نرفتند . حسینی دانش آموزی هم که مسئول کتابخانه بود جزء این دانش آموزان بود. اما من به دانش آموز حسینی گفتم از آنجائیکه تورا خوب می شناسم و می دونم که تو هرگز چنین کاری را نمی کنی برو کتابخانه ، بچه ها منتظرتند . اما شما ! « من می دونم که یکی از شما سر کلاس سوت زده ، تا زنگ آخر فرصت دارید که خودتان کسی را که سوت زده معرفی کنید و گرنه هیچ کدامتون را سر کلاس راه نخواهم داد و ممکن است نمره درسی شما هم صفر شود». این را گفتم و برای استراحت به دفتر مدرسه آمدم.

زنگ مدرسه خورد و دانش آموزان یکی یکی در حال رفتن به خانه بودند ، که من متوجه شدم دانش آموزان یاد شده آمده اند که با من صحبت کنند و حسینی هم با آنهاست . گفتند: آقا ما بعد از صحبت هایی که با هم داشتیم  امدیم فردی که سر کلاس سوت زده به عمل خودش اعتراف کنه و شما هم از ما بگذر. گفتم باشه . اما کدامتون بودید؟ حسینی در حالیکه سرش را پائین انداخته بود و خجالت می کشید گفت : آقا ببخشید من بودم.  گفتم : تو؟! (با لحنی آمیخته به شوخی) ای خائن ! لحظاتی به او خیره شدم و گفتم برو! بعد از این قضیه ، مدتی به فکر فرو رفتم و از این اتفاق داستانهای زیادی آموختم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد