خطبه 3 معروف به خطبه شقشقیه

آگاه باشید. به خدا سوگند که « فلان » خلافت را چون جامه‏اى بر تن کرد و نیک مى‏دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب. سیلها از من فرو مى‏ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده‏اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید. دیدم، که شکیبایى در آن حالت خردمندانه‏تر است و من طریق شکیبایى گزیدم، در حالى که، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد. مى‏دیدم، که میراث من به غارت مى‏رود. تا آن « نخستین » به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت.

شتان ما یومى على کورها و یوم حیان اخى جابر ( 1 ) « چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر » .

[ 47 ]

اى شگفتا. در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى‏خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست. بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو ، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصه‏اى خشن و درشتناک افکند، عرصه‏اى که درشتى‏اش پاى را مجروح مى‏کرد و ناهموارى‏اش رونده را به رنج مى‏افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى‏کشید، بینى‏اش مجروح مى‏شد و اگر مهارش را سست مى‏کرد، سوار خود را هلاک مى‏ساخت. به خدا سوگند، که در آن روزها مردم، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى. هم دستخوش بى‏ثباتى بودند و هم اعراض از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت، شکیبایى مى‏ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى‏پنداشت. بار خدایا، در این شورا از تو مدد مى‏جویم. چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى‏نهادند یا بال زده فرا مى‏پریدند، من راه مخالفت نمى‏پیمودم و با آنان همراهى مى‏نمودم. پس، یکى از ایشان کینه دیرینه‏اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت. و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم.

آنگاه «سومى» برخاست، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشترا ، گیاه بهارى را. تا سرانجام ، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت. و شکمبارگیش به سر درآوردش.

بناگاه، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده‏اند، انبوه چون یالهاى کفتاران. گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى‏گوید : « سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه[49 ]برترى مى‏جویند و نه فساد مى‏کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است » ( 1 ) .

آرى، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند ، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى‏کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.بدانید. سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده، که اگر انبوه آن جماعت نمى‏بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى‏کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى‏افکندم و رهایش مى‏کردم و در پایان با آن همان مى‏کردم که در آغاز کرده بودم. و مى‏دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج‏تر است.

چون سخنش به اینجا رسید ، مردى از مردم « سواد » عراق برخاست و نامه‏اى به او داد .

على ( ع ) در آن نامه نگریست. چون از خواندن فراغت یافت، ابن عباس گفت: یا امیر المؤمنین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى‏گرفتى. فرمود : هیهات ابن عباس، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس، به جاى خود بازگشت. ( 2 ) ابن عباس گوید ، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیر المؤمنین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود .

معنى سخن امام که مى‏فرماید: « کراکب الصعبة إن اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم » این است، که اگر سوار ، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینى‏اش پاره شود و اگر با وجود سرکشى مهارش را سست کند، سرپیچى کند و سوارش نتواند که در ضبطش آورد. مى‏گویند:

« اشنق الناقة » زمانى که سرش را که در مهار است بکشد و بالا گیرد. « شنقها » نیز به همین معنى است و ابن سکیت صاحب اصلاح المنطق چنین گوید . و گفت « اشنق لها » و نگفت:

« اشنقها » تا در برابر جمله « اسلس لها » قرار گیرد گویى ، امام ( علیه السلام ) مى‏فرماید:

اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامى‏گذارد . و در حدیث آمده است که رسول ( صلى اللّه علیه و آله ) سوار بر ناقه خود براى مردم سخن مى‏گفت و مهار ناقه را باز[ 51 ]کشیده بود ( شنق لها ) و ناقه نشخوار مى‏کرد. [ از این حدیث معلوم مى‏شود که شنق و اشنق به یک معنى است ]. و شعر عدى بن زید عبادى هم که مى‏گوید:

ساءها ما بنا تبیّن فی الأیدی و إشناقها إلى الأعناق شاهدى است که اشنق به معنى شنق است .

معنى بیت ( از فیض ): شترهاى سرکشى که زمامشان در دست ما نبوده رام نیستند، بد شترهایى هستند